-
۷ مهر
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 13:11
سلام امروز صبح ساعت ۸ بیدار شدم اما تا ۱۰ توی رختخواب وول می زدم و کتابهای اینترچنج رو یه نیگا انداختم.آقای تب*اشیری زنگید خونه و راجع به کلاسهام گفت منم گفتم سی دی آبی رو می خوام که گفت بیا بگیر. بعد هم دیگه بلند شدم و اتاق رو مرتب کردم و چند لقمه صبحانه خوردم. بعد هم مشغول خوندن کتاب آبی اینترچنج شدم. یکی دوساعتی...
-
۶ مهر
دوشنبه 6 مهرماه سال 1388 00:30
سلام امروز صبح حدودای هشت بیدار شدم. باید می رفتم شرکت آ.کاظمی تا صدای منو برای فیلم تبلیغاتیشون ضبط کنن. قرارمون برای تا قبل از ساعت نه بود اما من تازه ده دقیقه به نه داشتم آماده می شدم. داداشی حال داد و منو تا شرکت رسوند. ساعت حدود نه و نیم بود. آقای کاظمی رو دیدم که منو به یه اتاقی راهنمایی کردن که دستگاههای ضبط و...
-
۵ مهر
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 00:35
سلام امروز صبح ساعت ۶ از سرما بیدار شدم! با اینکه پنجره ی کلاس (منظورم اتاقه)!!!! بسته بود اما عجیب سگ لرز می زدم! خلاصه دوباره خوابیدم تا نه. بعد هم بیدار شدم و طوطیمو آوردم توی خونه. آخه از وقتی خانومی اینا اومده بودن طوطیم توی راه پله ها بود بچم!:( بعد هم کمی آنلاین شدم و وبلاگم رو آپ کردم. بعدم رفتم کمک مامان کتلت...
-
۴ مهر
شنبه 4 مهرماه سال 1388 11:06
سلام امروز صبح ساعت ۹ بیدار شدم. همه بیدار بودن و صبحانه خورده بودن. نی نی ها هم تازه بیدار شده بودن و هنوز کسل بودن. کمی بعد همگی سرحال بودیم و مشغول بازی با دوقلو ها. یه عالمه هم مجله خوندم. خانومی هم مشغول تهیه ی ناهار بود که میگوی کبابی بود. به اضافه ی کباب و جوجه کباب و ماهی قزل! حالی به حولی دیگه! حدود ساعت یک و...
-
۳ مهر
جمعه 3 مهرماه سال 1388 00:25
سلام امروز صبح ساعت هفت و پنجاه و پنج دقیقه از خواب بیدار شدم!!!:دی بعدش دوباره خوابیدم تا حدودای ۹ . بعد هم رفتم یه لیوان شیر خوردم با شرینی نارگیلی. بقیه هم صبحانه خورده بودن و مشغول کارهاشون بودن. منم کلی با نی نی ها بازی کردم. بعد هم یه کمی مجله خوندم. خانومی و شوهرش هم ساعت حدودای یازده و نیم بود که رفتن بیرون....
-
۲ مهر
پنجشنبه 2 مهرماه سال 1388 10:32
سلام امروز صبح حدود ساعت ۸ و نیم بیدار شدم. دیشب هم خیلی خیلی دیر خوابم برد و خوابم خیلی سبک بود. کم کم بقیه هم تا ساعت نه و نیم بیدار شدن و صبحانه خوردیم. بعد هم جمع و جور کردیم و خانومی و سهیل رفتن بیرون. ما هم حسابی با بچه ها بازی کردیم و حال کردیم. تا ساعت ۱۱.۵. بعد هم کم کم شروع کردم به آماده شدن برای رفتن به...
-
۱ مهر- گردش و سینما ***
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 11:22
سلام امروز صبح حدود هشت و نیم بیدار شدم و دیگه کم کم وقتی بچه ها بیدار شدن و خانومی و اینا اومدن واسه صبحانه از جام بلند شدم. صبحانه رو خوردیم و من ظرفها رو شستم و جمع و جور کردم و حسابی با نی نی ها بازی کردم و حالی به حولی! خاله محبوبه هم زنگ زد و برای شام فردا شب دعوتمون کرد. ساعت یازده و نیم آماده شدم و ساعت ۱۲...
-
۳۱ شهریور
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 19:33
سلام امروز صبح حدودای ساعت ۹ بیدار شدم. خییییییییییییلی کارا داشتیم که انجام بدیم. آخه امروز قراره خانومی و شوهرش و جوجه هااااااااااااااااااااااا بیاااااااااااااان!!! یه عااااااااااااااااالمه ذوقمرگ بودم از صبح کلا! چشمامو از خواب باز کردم بعد از چیزی حدود سه ماه برای اولین بار صبحانه خوردم (کره با مربای هویج -...
-
۳۰ شهریور
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 23:27
سلام امروز صبح ساعت هشت و نیم با صدای بابا بیدار شدم و کلی عصبانی بودم! آخه یهو از خواب پریدم و همه ی خستگی تو تنم موند. خلاصه بیدار شدم و یه کمی الکی ور رفتم و کتاب خوندم تا ساعت شد یازده. مامان داشت برای ناهار بادمجون سرخ می کرد. منم که عااااااااااااااشق بادمجون سرخ شده! پریدم دوتاشو کش رفتم و با نون خوردم و آماده...
-
۲۹ شهریور- عید فطر مبارک!
یکشنبه 29 شهریورماه سال 1388 16:19
سلام دیشب تا ساعت دو بیدار بودیم و دور هم هرهر و کرکر می کردیم! بعدشم نیم ساعتی کتاب خوندم و خوابیدم. صبح ساعت شش مامان برای نماز بیدارمون کرد و کلی گولم زد تا برای اویلن بار در عمرم رفتیم باهم مسجد برای نماز عید فطر. من و بابا و مامان. از شش و نیم رفتیم تا حدود هفت و نیم که نماز رو خوندن نشسته بودیم و به دعای ندبه...
-
۲۸ شهریور
شنبه 28 شهریورماه سال 1388 01:23
سلام امروز سحر عدس پلو داشتیم با خاگینه. من سیر بودم اما یه کمی خوردم و بعد از شستن ظرفها نماز خوندم و خوابیدیم. ساعت یازده بیدار شدم و یه حالی به حول ریخت و قیافه م دادم و آماده شدم و رفتم آموشزگاه. داشتم با دخترای ترم قبلیم حرف میزدم که آقای گرامی صدام کرد و گفت کارم داره. وقتی خلوت تر شد پاکت حقوق این ترمم رو داد...
-
۲۷ شهریور
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 00:28
سلام امروز سحری من می خواستم یه حاضری ای چیزی بخورم که مامان نذاشت و مجبور شدم برنج بخورم! بعد از شستن ظرفها و نماز هم خوابیدم تا ساعت ۱۲! فکر کن! آخه دیشب تا دو بیدار بودم و پای پی سی بودم. خلاصه بیدار شدم و کمی با مامان و خواهری فیلم دیدم در حالیکه بسیار کسل بودم (صبح احساس کردم گلوم کمی درد می کنه و قرص خورده بودم)...
-
۲۶ شهریور
پنجشنبه 26 شهریورماه سال 1388 00:34
سلام امروز سحری چلو ماهیچه داشتیم. خوردیم و بعد از شستن ظروف خوابیدم. ساعت ده و نیم بود که به زور بیدار شدم! خیلی خیلی خوابم میومد. قرآنم رو خوندم و آماده شدم که برم آموزشگاه. همون موقع ها بود که مامان و خواهری هم اومدن. پسرا خیلی حرصم دادن. خیلی لودگی درمیارن. خداروشکر که فقط یه جلسه ی دیگه مونده و دیگه تمام! بعد از...
-
۲۵ شهریور
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 00:05
سلام امروز سحری کمی عدس پلو از دیروز مونده بود که من دیشب به مامان گفتم دلم تخم مرغ می خواد! یه تخم مرغ آبپز رو خالی خوردم و یه سیب و بعدم ظرفها رو شستم و رفتم لالا البته بعد از نماز. ساعت ده بود بیدار شدم و ده و نیم قرآنم رو شروع کردم و یکساعت بعد تموم شد. مامان و خواهری اومدن و منم آماده شدم ورفتم آموزشگاه. توی کوچه...
-
۲۴ شهریور
سهشنبه 24 شهریورماه سال 1388 21:41
سلام امروز سحری عدس پلو داشتیم که خیلی خوشمزه بود و بعد از اینکه خوردیم من ظرفها رو شستم و نماز خوندیم و خوابیدیم. حدود ساعت ۱۰ بیدار شدم که مامان و خواهری رفته بودن قرآن و داداشی هم رفته بود سر کار و بابا هم پای کامپیوتر بود. منم نشستم پای قرآن و سهم امروزم رو خوندم. وقتی مامان اینا اومدن من آماده شدم و رفتم...
-
۲۳ شهریور
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 01:26
سلام امروز سحری مرغ داشتیم که خوردیم و من ظرفها رو شستم و بعد از نماز خوابیدیم. یک بار ساعت هفت و نیم از سروصدای همسایه های مردم آزار بیدار شدم و باز خوابیدم تا ۱۰. بعد هم نشستم پای ترجمه و کمی ترجمه کردم تا یازده و نیم که آماده شدم ورفتم آموزشگاه. کلاسها خوب بود و بعد از دومین کلاس باز کمی با آقای تبا*شیری حرف زدم و...
-
۲۲ شهریور
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 18:07
سلام امروز سحر خورشت بادمجون داشتیم که طبق معمول من دیرتر از بقیه بیدار شدم و آخر از همه رفتم سر میز. خیلی هم کسل بودم اما سحری رو خوردم و ظرفها رو شستم و نماز خوندم و خوابیدم تا ساعت ۱۰. بیدار شدم و قرآنم رو از ساعت ده و نیم تا یازده خوندم. بعد هم به شکوه زنگ زدم که دیروز که با پدیده بیرون بودم زنگیده بود. نیم ساعتی...
-
۲۱ شهریور
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 23:18
سلام امروز سحر پلو مرغ داشتیم به اضافه ی قرمه سبزی که دیشب خاله جان برامون فرستاده بود. خوردیم و بعد از نماز خوابیدیم. من نصف قرآنم رو ساعت یک بامداد خونده بودم و نصفه ی دیگه رو حدود ساعت ده که بیدار شدم خوندم. بعد هم رفتم آموزشگاه. با خانوم عامری و سلامی و زمانی صحبت کردیم و دخترای ترم قبل هم باز کلی احساسات ابراز...
-
۲۰ شهریور
جمعه 20 شهریورماه سال 1388 23:03
سلام امروز سحر عدس پلو داشتیم که خیلی عالی بود و خوردیم و بعد از نماز خوابیدیم. ساعت ده و نیم مامان بیدارم کرد که اگه مایل باشم همراهش برم خونه ی «خاله جان» برای نماز جعفر طیار. منم با اینکه خیلی خوابم میومد اما قبول کردم و رفتم. خیلی شلوغ شده بود و ما به محض اینکه رسیدیم نماز شروع شد. دو نماز دو رکعتی بود و خیلی...
-
۱۹ شهریور
پنجشنبه 19 شهریورماه سال 1388 18:46
سلام امروز سحر پلو قیمه داشتیم که حدود چهارونیم بیدار شدیم و خوردیم و نماز خوندیم و خوابیدیم. ساعت هشت و نیم بیدار شدم و دیگه تا ساعت نه که چشم و چارم باز شد!! آماده شدم و ساعت ده راه افتادم به سمت دانشگاه. ساعت یازده هم برگشتم به سمت خونه که دیگه چون دیر شد مستقیم رفتم آموزشگاه. باز دخترای ترم قبل دورم جمع شدن و کلی...
-
۱۸ شهریور
چهارشنبه 18 شهریورماه سال 1388 16:15
سلام امروز سحری چلومرغ بود که مثل هرروز خوردیم و بعد از نماز خوابیدیم. من وقتی بیدار شدم قرآنم رو خوندم و آماده شدم و رفتم آموزشگاه. امروز بچه ها امتحان میان ترم داشتن. کلی بهشون سفارش کردم که حواسشون رو جمع بکنند. بعد هم من رفتم سرکلاس خانوم سلامی و اونم رفت سر کلاس بچه های من. امتحان حدود یکساعت نیم طول کشید(کتبی و...
-
۱۷ شهریور
سهشنبه 17 شهریورماه سال 1388 22:41
سلام امروز سحر قرمه سبزی داشتیم و بازم با مکافات بیدار شدم و خوردم و ظرفها رو شستم و نماز خوندیم و خوابیدیم. چند باری بیدار شدم و دیگه بالاخره ساعت ۱۰ بود رضایت دادم و پا شدم و بعد از اینکه سرحال شدم قرآنم رو خوندم. بعد هم آماده شدم ورفتم آموزشگاه. با پسرا کلی روخونی کار کردم برای امتحان فرداشون و بعد هم که کلاس...
-
۱۶ شهریور
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 21:57
سلام امروز سحر باقالا پلو با ماهیچه داشتیم زیاد میل نداشتم و خیلی خوابم میومد اما از بس اینا شلوغ کردن بیدار شدم و رفتم خوردم و بعد از نماز خوابیدم. ساعت یک ربع به ده بیدار شدم و وقتی سرحال شدم قرآنم رو خوندم و ظرفها رو شستم و آماده شدم رفتم آموزشگاه. مامان میعاد اومده بود و از وضعیت درسیش می گفت. بعد هم رفتم سر کلاس....
-
۱۵ شهریور
دوشنبه 16 شهریورماه سال 1388 21:50
سلام امروز هم فکر کنم سحری لوبیا پلو خوردیم انگاری! بعد از نماز خوابیدیم و من ده بود بیدار شدم و خواهری و مامان مثل هرروز رفته بودن قرآن. منم قرآنم رو خوندم و آماده شدم رفتم آموزشگاه. بعد از کلاس پسرا که بهشون املا گفتم٬ شاگر خصوصیم اومد و از ساعت دو تا چهار کلاس بودیم و دیگه خیلی خسته شدم و زودی رفتم خونه. خواهری...
-
۱۴ شهریور
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 23:51
سلام امروز صبح حدود ساعت ۹ بیدار شدم اما باز خوابیدم تا ده و نیم! بعد هم کمی با خواهری حرف زدم و خانومی هم زنگ زد باهاش حرف زدم و سرم گرم بود تا یازده و نیم و بعد رفتم آموزشگاه. امروز بعد از مدتها آقای نویدی اومده بود. حال و احوال کردیم و با خانوم عامری زاده کمی حرف زدم و رفتم سر کلاس. بچه ها همه بودنو بهشون گفتم می...
-
۱۳ شهریور- افطاری امسال
جمعه 13 شهریورماه سال 1388 16:02
سلام امروز صبح ساعت هشت و نیم بیدار شدم و آماده شدم و ساعت ۹ رفتم آموزشگاه جلسه. دیشب خیلی بدخواب شدم. نصفه های شب دزدگیر یه ماشین صدا داد و بیدار شدم و دیگه خوابم نبرد. آموزشگاه هم خیلی بیخود بود و اصلا فایده ای نداشت کلی با خانوم سلا*می غر زدیم و البته کلی هم گپ زدیم و خندیدیم و از نحوه ی آشناییش با گرا*می برام گفت...
-
۱۲ شهریور
پنجشنبه 12 شهریورماه سال 1388 23:26
سلام امروز سحر هم مثل هرروز بیدار شدیم و بعد از سحری و نماز خوابیدیم. حدود ساعت ۱۰ بیدار شدم و دیدم مامان اینا کلی لوبیا خریدن برای افطاری فردا. یه مقداریشو تمیز کردم و خورد کردم تا مامان و خواهری از قرآن اومدن و کمی باهم مشغول لوبیا ها بودیم و دیگه من آماده شدم و رفتم آموزشگاه. از ۱۲ تا ۱.۵ که با پسرا سرو کله می زدم...
-
۱۱ شهریور
چهارشنبه 11 شهریورماه سال 1388 20:25
سلام امروز سحر بیدار شدیم و پلو قیمه خوردیم و بعد از نماز خوابیدیم. ساعت ۱۰ بود که بیدار شدم و قرآن رو خوندم که تا ساعت یازده و نیم طول کشید. مامان و خواهری که از جلسه ی قرآن اومدن من آماده شدم و رفتم آموزشگاه. کمی با دخترای ترم قبل حرفزدم و با خانوم عامری و خانوم سلا*می. بعد هم کلاس شروع شد که مثل هر روز علی خیلی...
-
۱۰ شهریور
سهشنبه 10 شهریورماه سال 1388 18:21
سلام امروز سحری عدس پلو داشتیم. خوردیم و بعد از نماز خوابیدیم. صبح حدود ساعت ده و نیم بیدار شدم. البته قبلش چندبار بیدار شده بودم. وقتی سرحال شدم قرآن رو شروع کردم و حدود پونزده صفحه خوندم دیگه آماده شدم که برم آموزشگاه. سر کوچه دخترای ترم قبلم رو دیدم و همشون اومدن دورم و بغلم کردن و کمی از کلاس گفتن و بعد هم ازشون...
-
۹ شهریور - کله پاچه!!
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 18:50
سلام امروز سحر چلو مرغ داشتیم که خوردیم و بعد از نماز خوابیدیم. صبح حدود ۹ بیدار شدم و دیگه تا چشم و چارم باز بشه و سرحال بیام شد ده و از همون موقع سهم قرآنم رو شروع کردم تا ساعت یازده و ربع طول کشید. بعد هم کمی کتاب خوندم و دیگه داشتم حسابی چرتی می شدم که پا شدم آماده شدم و رفتم آموزشگاه. بچه ها با کمی تاخیر اومدن....