´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۷ شهریور

سلام 

امروز سحر قرمه سبزی داشتیم و بازم با مکافات بیدار شدم و خوردم و ظرفها رو شستم و نماز خوندیم و خوابیدیم. چند باری بیدار شدم و دیگه بالاخره ساعت ۱۰ بود رضایت دادم و پا شدم و بعد از اینکه سرحال شدم قرآنم رو خوندم. 

بعد هم آماده شدم ورفتم آموزشگاه. 

با پسرا کلی روخونی کار کردم برای امتحان فرداشون و بعد هم که کلاس خصوصیم بود تا ساعت ۴. امروز یه منشی جدید اومده بود. با خانوم عامری هم کلی صحبت کردم. 

ساعت ۴ برگشتم خونه و نماز خوندم و آماده شدم و رفتم دانشگاه. با اینکه خیلی خسته بودم اما باز هم دعوت دوستان رو برای افطاری قبول کردم و البته قبلش به مامان گفتم که برای افطار با دوستان هستم. افطار هم آش و حلیم بادمجون و چیپس سرکه نمکی بود!!:دی 

بعد هم برگشتم خونه. با مامان اینا کمی گپ زدم و فیلم دیدم و نماز خوندم و عبور از پاییز دیدم. 

بعد هم اومدم اینجا و الانم می رم برای نردبام آسمان!
بعدش هم کتاب می خونم و لالا 

فعلا...

نظرات 1 + ارسال نظر
یکی یه دونه سه‌شنبه 17 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ب.ظ http://zari-joon.blogsky.com

سلام نماز و روزه تون قبول
خوشحال میشم به منم هم سر بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد