سلام
امروز سحر هم مثل هرروز بیدار شدیم و بعد از سحری و نماز خوابیدیم. حدود ساعت ۱۰ بیدار شدم و دیدم مامان اینا کلی لوبیا خریدن برای افطاری فردا. یه مقداریشو تمیز کردم و خورد کردم تا مامان و خواهری از قرآن اومدن و کمی باهم مشغول لوبیا ها بودیم و دیگه من آماده شدم و رفتم آموزشگاه. از ۱۲ تا ۱.۵ که با پسرا سرو کله می زدم و بعد هم با شاگرد خصوصیم که اصلا تمرین نمیکنه و هنوز نمیتونه درست مکالمه کنه. دیگه واقعا خسته بودم. به محض اینکه ساعت ۴ شد فرار کردم و رفتم خونه!
مامان اینا لوبیاها و سبزی ها رو تمیز کرده بودن و شسته بودن و گوشت هم چرخ کرده بودن البته داده بودن بیرون. بعد هم همه ی اینا رو با روغن و رب و اینجور چیزا دادن آشپزخونه ی بیرون تا برای فردا لوبیا پلو آماده کنه.
کمی خوابیدم و عصری قرآنم رو خوندم و بازم یه عاااااااااالمه کار توی آشپزخونه انجام دادیم و تا افطار حسابی خسته شدیم.
بعد از افطار هم فیلم ها رو دیدیم.
بعد از فیلمها هم کمی کتاب خوندم و حدود ساعت ۲ خوابیدم.