´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۵ مهر

سلام 

امروز صبح ساعت ۶ از سرما بیدار شدم! با اینکه پنجره ی کلاس (منظورم اتاقه)!!!! بسته بود اما عجیب سگ لرز می زدم! خلاصه دوباره خوابیدم تا نه. بعد هم بیدار شدم و طوطیمو آوردم توی خونه. آخه از وقتی خانومی اینا اومده بودن طوطیم توی راه پله ها بود بچم!:( 

بعد هم کمی آنلاین شدم و وبلاگم رو آپ کردم. بعدم رفتم کمک مامان کتلت سرخ کردم. کتلت ها که تموم شد داداشی هم اومد. ناهار رو خوردیم و جمع و جور کردیم و من با کلی شوخی و خنده ظرفها رو شستم. (بابا اومد دستهاشو بشوره سر ظرفشویی٬ من همش با دست کفی می زدم به آرنج و بازوش تا مجبور شه اونجاهارم بشوره٬ بعد یهو بابا مشتش رو پرآب کرد و پاشید توی صورتم و غش غش خندیدیم). بعدشم مامان هرچی ظرف توی خونه بود می ذاشت توی ظرفشویی و می گفت بشور! آخراش اومده می گه ماهی مگه آشپزخونه ی حضرته که انقدر طول کشید؟!؟!؟ گفتم مامااااااااااااااااااان!!! مامان هم خندید و رفتن لالا! منم تا ظرفا تموم بشه با داداشی حرف زدم و بعد هم ساعت دو و نیم بود که رفتم دوباره یه سر کوچولو نت و بعد هم دراز کشیدم تا سه و نیم. بعد هم آماده شدم و ساعت چهار رفتم آموزشگاه.  

چهار تا شیش کلاس داشتم که آقای کاظمی اومد و امروز ۴۰ ساعتمون تموم شد. بعد هم اومدم خونه . پای پی سی بودم که پدیده زنگ زد. تا ساعت هفت و نیم که جلسه داشتیم توی آموزشگاه حرف زدیم باهم! حدود یکساعت. بعدشم خداحافظی کردم ازش و رفتم آموزشگاه. مامان و بابا رفته بودن قدم بزنن. تا من رسیدم خ عامری و خ زمانی هم بودن. گپ کوتاهی زدیم و بعد آ.تب*اشیری اومد و تا ساعت نه باهامون حرف زد. دوتا کلاس برای ترم جدید بهم دادن. ممکنه کلاس خصوصی هم بهش اضافه بشه. رسیدم خونه مامان داشت تی وی می دید و بابا پای پی سی بود. منم همراه مامان اولین قسمت از فیلم دلدادگان یا یه همچین چیزی رو دیدیم! بعد هم داداشی اومد و کمی گپ زدیم و بعد هم اومدم اینجا. احتمالا بعد از اینکه از پای کامپیوتر بلند شدم برم کمی مجله بخونم و بخوابم. امروز کسرخواب داشتم. فردا هم باید برم شرکت شاگردم. بعد هم برم جنگل کتاب بخرم... 

فعلا همینا دیگه.. 

از بیرون که میام به شدت دلم ستاره و سجاد می خواد:(

نظرات 2 + ارسال نظر
احسان یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ق.ظ http://www.esinice.blogfa.com

سلام خوبی شما؟؟؟
وبلاگ بسیار زیبا و مهمتر اینکه پر مفهومی دارین
من که بسیییییییییییییییییییییییییی لذت بردم
خوش حال میشم افتخار بدین وبه وبلاگم من هم سری بزنید
راستی با اجازتون یه نظر سنجی گذاشتم ممنون میشم که نظرتون رو بدین.

طاهره دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ق.ظ http://atreghahve.blogfa.com

بازم سلام ماهی جون
ببخش که به دفتر خاطراتت سر کشیدم
تقصیر خودته که کلیدش رو جا گذاشته بودی...
خیلی ماه می نویس
دوست دارم...
راستی من می خوام یه پست تو وبلاگم توصیه کنم باید چه کنم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد