´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲۰ شهریور

سلام 

امروز سحر عدس پلو داشتیم که خیلی عالی بود و خوردیم و بعد از نماز خوابیدیم. ساعت ده و نیم مامان بیدارم کرد که اگه مایل باشم همراهش برم خونه ی «خاله جان» برای نماز جعفر طیار. منم با اینکه خیلی خوابم میومد اما قبول کردم و رفتم. خیلی شلوغ شده بود و ما به محض اینکه رسیدیم نماز شروع شد. دو نماز دو رکعتی بود و خیلی طولانی بود اما از خوندنش لذت بردم و خدارو شکر کردم که این توفیق نصیبم شد. بعد از نماز که تقریبا یک ساعت طول کشید با بعضی از دوستای مامان که منو تقریبا می شناختن سلام و علیک کردم و کمی هم با خانوم «کلاهدوزان» که خانوم جلسه ای هستش و نماز رو ایشون می خوند درباره ی دخترش که کنکوری بود صحبت کردیم و بعد هم همه رفتن و من و مامان نشستیم با خاله جان و دخترش به گپ زدن. خاله جان مادربزرگ آقای تبا*شیری٬ رئیس آموزشگاه محل کار منه و تا منو میبینه ازم می پرسه که زنش میشم یا نه؟!؟!؟:)))
خلاصه کلی حرف زدیم و خندیدیم و منم شش صفحه از قرآن گروهیمونو اونجا خوندم و بعد هم خداحافظی کردیم و رفتیم خونه. من می خواستم بنشینم و بقیه ی قرآنم رو بخونم که مامان کلی گولم زد و برای نماز ظهر و عصر همگی باهم رفتیم مسجد. اونجا هم خاله جان رو دیدم که درست مثل مامان بزرگ خدابیامرزه و هم من اونو خیلی دوست دارم و هم اون منو. نماز ها رو خوندیم و من می خواستم بقیه ی قرآنم رو توی مسجد بخونم که دیگه چون خواهری اومد خونه منم همراهش اومدم. تا رسیدم خونه شروع کردم به خوندن قرآن و خواهری هم خونه رو جارو برقی زد و لباسشویی رو به کار انداخت و خلاصه سر خودشو گرم کرد. 

 یکساعتی قرآن خوندنم طول کشید و بعد هم کتاب داستانهای کوتاه خارجیمو خوندم تا تموم شد.مامان اینا که اومدن دایی از طریق دوستش که برادر یکی از همسایه ها و دوست مامانه (آصفه خانوم) برامون حلیم و عدسی که پخته بود برای افطاری فرستاد. مامان اینا رفتن لالا. خواهری هم خوابید. 

منم  رفتم پای تی وی و کارتون خارجی «محمد٬فرستاده ی خدا» رو دیدم و حسابی چرتی شده بودم که شبکه ی یک فیلم حضرت عیسی رو گذاشته بود که جالب بود و دیگه حسابی خوابالو بودم که داداشی اومد. ساعت پنج و نیم بود. اومدم توی اتاق و دراز کشیدم و خوابم برد. ساعت هفت و ربع بیدار شدم و افطار که شد با داداشی و خواهری افطار کردیم و مامان هم نماز می خوند و بابا هم رفته بود مسجد برای نماز. بعد هم حلیم رو دور هم خوردیم و فیلمی که تی وی داشت دیدیم. بعد از نماز فیلم عبور از پاییز رو دیدیم. قبلش هم پدیده زنگید و برای یکشنبه قرار گذاشتیم که باهم بریم بیرون. قرار بود فردا بریم که به خاطر کلاسای من کنسل شد. 

الانم منتظر اینم که ببینم فیلم نردبام آسمان رو می ذاره یا نه. 

بعدشم کمی کتاب می خونم (احتمالا یکی از کتابای آگاتا کریستی) و بعدم می خوابم که فردا روز پر کاریه برام. 

شب خوش

نظرات 1 + ارسال نظر
قطره شنبه 21 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:54 ب.ظ http://www.eghballahoori.blogsky.com

من قطره ای از دریای جوشان و خروشان ملت سبز ایرانم. به وبلاگم سر بزن و برای ادامه این راه با نظراتت بهم نیرو بده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد