´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

با محول الحول و الاحوال...

خدای مهربونم.. 

با هر اتفاق شیرین فکر می کنم در اوج خوشبختی ام 

و با هر اتفاق تلخ فکر می کردم که دنیام تموم شده 

اما خیلی غافلم از اینکه تو مهربونی و تو بهترینی و برای من همیشه این تویی که می مونی و نه هیچ موجود دیگه ای.. 

خدای مهربونم.. 

فکر می کردم خیلی اذیت بشم 

فکر می کردم خیلی برام سخت باشه 

اما همینکه توی این فکرای غلط بودم تو آرومم کردی 

اون آرامش لحظه ای که به طور ناگهانی بر تمام ناراحتی های من چیره شد  

الان پر از شور هستی ام 

پر از اعتماد به نفس 

شخصیتم روز به روز قوی تر میشه 

و من...

می دونم که کار تو بود مهربون من.. 

اینکه بهم ثابت کردی برای دیگران طوری باشم که لیاقتش رو دارن خیلی مهم بود و تاثیر گذار 

خدای خوبم... 

می دونم که با مهربونی کردن به دیگران خودم رو به تو نزدیک می کنم 

می دونم که خوبی به مردم و اطرافیان از اخلاق انبیا و خصیصه های توست 

اما اینو هم می دونم که هر کسی لیاقت این حجم مهربونی رو نداره 

خدای بزرگ.. 

در پیشگاهت موجود کوچکی بیشتر نیستم.. 

دست این بنده ی کوچک و عاشقت رو بگیر 

و هیچوقت تنهاش نذار...  

به من ببخش هر آنچه که نباید می کردم 

و مهربان باش مثل همیشه

تویی که بخشنده و مهربانی.. 

جوجه ی نازم..

خدای بزرگ.. 

با همه ی دعاها و التماس ها و نذر و نیازهای من 

با همه ی تلاش ها و نگرانی ها و درمانهای من.. 

جوجه م رو ازم گرفتی و بردی پیش خودت... 

خواش می کنم مراقبش باش 

می دونی که خیلی برام عزیز بود و داغش خیلی سنگین بود برام... 

سپردمش به خودت.. 

اینم آخرین عکسی که دیشب ازش گرفتم...