سلام
امروز سحر عدس پلو داشتیم با خاگینه. من سیر بودم اما یه کمی خوردم و بعد از شستن ظرفها نماز خوندم و خوابیدیم. ساعت یازده بیدار شدم و یه حالی به حول ریخت و قیافه م دادم و آماده شدم و رفتم آموشزگاه. داشتم با دخترای ترم قبلیم حرف میزدم که آقای گرامی صدام کرد و گفت کارم داره. وقتی خلوت تر شد پاکت حقوق این ترمم رو داد بهم. زیاد نبود اما خب چه میشد کرد؟
رفتم سر کلاس پسرا که بازم خیلی گند بودن و واقعا شورشو در آورده بودن و منم رفتم به ؟آقای تبا*شیری گفتم و رفت یه ده دقیقه ای دعواشون کرد و اومد. بعد از اون بچه ها باهام قهر بودن اما خوب ساکت شدن!
براشون درسها رو مرور کردم تا ساعت یک و نیم و بعدش یک ربع بازی کردیم و تعطیل شدن و رفتن. با خ زمانی حرف می زدیم و ساعت دو آ.کاظمی زنگید و گفت با چند دقیقه تاخیر میاد که دو و ربع بود اومد. تا ساعت چهار هم با ایشون کلاس داشتم و بعدش رفتم خونه.سرراه از حاج حسین میکروب((!!!)) کارت شارژ خریدم. امروز باید دو جز قرآن رو می خوندم. تا رسیدم خواهری داشت تی وی میدید. یه کمی گپ زدیم و رفتم نماز خوندم و قرآنم رو شروع کردم تا ساعت شش و ربع طول کشید. بعدش اومدم یه کمی بخوابم مامان و بابا و خواهری سروصدا کردن و منم عصبانی شدم! دیگه هم نخوابیدم.
امشب افطاری خونه ی خاله محبوبه دعوت بودیم که دست داداشی سرکار حسابی بند شد و با چهل و پنج دقیقه تاخیر رسیدیو اونجا! دایی و زندایی و دختراش و خانواده ی خاله منصوره و حمید و زنش هم اومده بودن. ما هم شام رو که پلو و قرمه سبزی بود خوردیم و بعدش من رفتم سر ظرفشویی و نصف ظرفها رو که شستم دیگه احسان به زور منو از آشپزخونه فرستاد بیرون. بعدشم یه کمی از جنسای عاطفه رو دیدیم و پرو کردیم و کلی خندیدیم. بعد هم آخرین قسمت سریال پنجمین خورشید رو دیدیم که بسیاااااااااااار افتضاح بود. بعد هم ساعت ۱۰ شد و بلند شدیم و خداحافظی کردیمو قرار گذاشتیم که اگه فردا عید بود باهم بریم بیرون برای تفریح.
تا رسیدیم خانومی زنگید و گفت عید شده و ما هم توی کوچه کلی ذوقمولیدیم و وقتی اومدیم بالا به خاله زنگیدم که بگم عید شده که فهمیده بودن و خاله گفت کاش نرفته بودین. مامان و خواهری رفتن پارک. امروز هوا به شدت باد و طوفانی بود و شب هم که می رفتیم خونه ی خاله رگبار شدیدی بارید. هنوز هم نم نم بارون داشت. منم بعد از نماز اومدم اینجا.
این از ماه رمضون امسال...
*
*
*
خدایا!
یادت نره چی گفتماااا!!
قربانت!
*
*
*
شب خوش!
سلام
حسین میکروب کیه؟؟!!
عیدت مبارک...
هر سال عید فطر من یه حال خاصی دارم که نه میتونم بگم خوبه نه بد...
انشالله به همه ی آرزوهات برسی...
خیلی دوس دارم که یه نماز عید تو اصفهان بخونم...
سلام
حسین میکروبه دیگه!:دی
ایشالا شما هم به آرزوهای خوبتون برسین
و خدا یاریتون کنه که اسمتونم توی کامنت بنویسید!