سلام
امروز سحری کمی عدس پلو از دیروز مونده بود که من دیشب به مامان گفتم دلم تخم مرغ می خواد! یه تخم مرغ آبپز رو خالی خوردم و یه سیب و بعدم ظرفها رو شستم و رفتم لالا البته بعد از نماز. ساعت ده بود بیدار شدم و ده و نیم قرآنم رو شروع کردم و یکساعت بعد تموم شد. مامان و خواهری اومدن و منم آماده شدم ورفتم آموزشگاه. توی کوچه دخترا رو دیدم و کلی حرف زدن و ازم خواستن تا معلم ترم آینده شون بشم. بعد هم رفتم سر کلاس پسرا.
بازم کلی اذیت می کردن و منم درس می دادم. بعد از کلاس بازی کردیم و بهشون تکلیف دادم و از کلاس اومدم بیرون. با آقای تبا*شیری و خ زمانی صحبت کردیم. آقای نویدی هم اون ترجمه هایی که دیشب تلفنی باهام درموردشون حرف زده بود نشونم داد که خیلی زیاد بودن و اصلا حالشو نداشتم و قبول نکردم.
ساعت دو و ده دقیقه آقای کاظمی اومد. قبلش از آقای تبا*شیری نمونه سوال گرفتم برای شاگردم. تا ساعت ۴ سر کلاس بودیم و بعد من اومدم خونه. یکی از دوستان اس ام اس زد و احوالپرسی کرد و بعد که گفت می خواد کیک درست کنه منم هوس کردم و به خواهری گفتم بیا کیک درست کنیم. اشتباهی به جای دستور کیک درستور یه نوع شیرینی رو زدیم و چیز توپی از کار دراومد!
الانم منتظریم تا فر رو خاموش کنیم. منم دیگه اومدم اینجا. مامان و بابا تازه بیدار شدن.
همینا فعلاااااااا
کلوچه هامون خیلی عالی و خوشمزه شد. افطار کردیم و بابا که از نماز اومد املت خوردیم و حالشو بردیم. بعد هم فیلم پنجمین خورشید رو دیدیم. بعد زنگ زدم پدیده و یکساعتی حرف زدیم. بعد نماز خوندم و رفتیم فیلم عبور از پاییز رو دیدیم. بعد هم رفتم حمام.
مامان و خواهری رفته بودن پارک قدم بزنن. کمی با نگار اس ام اس بازی کردیم. بعد هم با خانومی تلفنی حرف زدم. بعدشم که مامان و خواهری اومدن و منم اومدم اینجا.
شب خوش
سلام وبلاگ خوبی داری خوشحال میشم یه سر بزنی