´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۱ شهریور

سلام 

امروز سحر بیدار شدیم و پلو قیمه خوردیم و بعد از نماز خوابیدیم. ساعت ۱۰ بود که بیدار شدم و قرآن رو خوندم که تا ساعت یازده و نیم طول کشید. مامان و خواهری که از جلسه ی قرآن اومدن من آماده شدم و رفتم آموزشگاه. کمی با دخترای ترم قبل حرفزدم و با خانوم عامری و خانوم سلا*می. بعد هم کلاس شروع شد که مثل هر روز علی خیلی اذیت می کرد. اما هرجوری که بود درس رو پیش بردم و باهاشون کلی تمرین کردم و آخرای ساعت هم بازی کردیم. 

بعد از کلاس توی دفتر نشستم تا ساعت دو و ربع که شاگردم بیاد و کلاسمون رو برپا کنیم. همون موقع ها بود که اومد. یک ربع قبلش هم خود آقای تباشیری اومد و کمی راجع به این کلاس خصوصی و نحوه ی تنظیم قرار داد حرف زدیم. 

تا ساعت ۴ کلاس بود که دیگه خیلی خسته شدم و رفتم خونه و خوابیدم.  

عصری که بیدار شدم مهمونایی که قرار بود برای خواهری بیان اومده بودن و رفته بودن. 

آنلاین شدم و بعد هم رفتم افطار و الانم اومدم اینا رو بنویسم و فیلم ها رو می رم که ببینم. 

تا بعد.. 

افطار ماهی سرخ کرده داشتیم که خوردیم و داداشی امشب با دوستاش رفته بود افطاری. بعد از فیلم نماز خوندیم و اومدیم سراغ بقیه ی فیلم ها. داداشی حدود ده و نیم بود که اومد. 

الانم می خوام برم فیلم نردبام آسمان رو ببینم. 

بعدشم که کتاب و گپ و لالا. 

شب بخیر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد