-
خیلی خوبی
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 21:39
خدا جونم خیلی آقایی
-
بهترین نتیجه..
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 19:33
خدایا.. خدای مهربونم... بهترین نتیجه ای که انتظار داشتم دریافت کردم واقعا ازت ممنونم خدای مهربونم زبونم قاصره از شکرت.. شکرت.. شکرت..
-
خداجونم!
جمعه 21 آبانماه سال 1389 22:15
دیگه سپرده م دست خودت! اصرارم نمی کنم که اگه برات مشکله توی رودرواسی نمونی! بی زحمت این هفته کلا هوای ما رو داشته باش قربون دست و بالت! ببخشیدا! این چند تا رو حل کنی دیگه مزاحمت نمیشم تا یه مدتی واسه خودت بچرخ بین بقیه ی آدمها! خیلی مخلصیم!
-
خیلی آقایی خدا جونم!
جمعه 7 آبانماه سال 1389 23:56
به فاصله ای بسیاار اندک! دو روز خوب و خاطره انگیز! خدایا مرسی! برای اون قضیه هم ممنون! امیدوارم فردا مریم جون هم راضی باشه! هلپ می پیلیز! بیش از پیش! جوانه ی امیدم حسابی پا گرفته دستش رو بگیر..
-
خدایا شکرت..
شنبه 1 آبانماه سال 1389 23:16
از اینکه امیدواریمو زیاد کردی ممنونم.. شکرت خدا.. کاش دفعه ی آخر باشه مهربونم.. به خاطر هردومون..
-
بهت اخطار می کنم!
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 11:53
-
التماس دعا داریم!
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 12:54
از شخص خودتون خدا جون! ظاهرا دعای شخص دیگه ای کارساز نیست! بی زحمت خودتون آستینو بالا بزنین یه دعایی بکنین! خیر ببینین از جوونیتون! ایشالا تو شادی ها تون جبران کنیم! پس منتظرم ها! قربون دست و بالت یه کاریش بکن خداجون! دم شما گرم. ارادت داریم وحشتناک!
-
خدایا! پلیز!
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 19:28
دهنم سرویس شد! حداقل فایده داشته باشه دیگه! اینهمه سرویس شدن رو تحمل می کنم بی زحمت بی نتیجه نباشه! اوکی؟ مرسی! ارادت!
-
افطاری امروز
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 00:28
-
یا من اسمه دواء..
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 23:57
عاشقتم.. فقط همین.. امیدوارم توی درمان کمک کنی و همه ی بیماران رو شفا بدی به حق این شب های عزیز..
-
خدایااااا!!
یکشنبه 24 مردادماه سال 1389 23:15
مثل همیشه بزرگی مثل همیشه خیلی بزرگی مثل همیشه خیلی آقایی خیلی مخلصیم خدا جون همیشه به دادم رسیدی و هیچ وقت منو تنها نذاشتی همیشه بهترین راه رو گذاشتی جلوی پام و این آخرین بار هم... خدایا تا عمر دارم ازت ممنونم و بندگیتو می کنم پروردگارم... از خوندن قرآنت لذت می برم و از روزه هیچ گله ای ندارم امیدوارم تو هم زیاد از من...
-
با محول الحول و الاحوال...
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 00:23
خدای مهربونم.. با هر اتفاق شیرین فکر می کنم در اوج خوشبختی ام و با هر اتفاق تلخ فکر می کردم که دنیام تموم شده اما خیلی غافلم از اینکه تو مهربونی و تو بهترینی و برای من همیشه این تویی که می مونی و نه هیچ موجود دیگه ای.. خدای مهربونم.. فکر می کردم خیلی اذیت بشم فکر می کردم خیلی برام سخت باشه اما همینکه توی این فکرای غلط...
-
جوجه ی نازم..
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 00:39
خدای بزرگ.. با همه ی دعاها و التماس ها و نذر و نیازهای من با همه ی تلاش ها و نگرانی ها و درمانهای من.. جوجه م رو ازم گرفتی و بردی پیش خودت... خواش می کنم مراقبش باش می دونی که خیلی برام عزیز بود و داغش خیلی سنگین بود برام... سپردمش به خودت.. اینم آخرین عکسی که دیشب ازش گرفتم...
-
لطف تو..
شنبه 1 خردادماه سال 1389 23:32
خدای مهربونم لطف و مهربونیت رو توی تک تک ثانیه های زندگیم احساس می کنم با اینکه می دونم خیلی ازت غافل میشم اما بدون که ته قلبم همیشه به یادتم حتا همون لحظه هایی که دختر خوبی نیستم برات! برای خبر خوب دیشب (قبولی پدیده با رتبه ی ۳۴ ) یه دنیا شکر می کنمت همیشه کاری کن که همینطوری خوش خبر باشم هیچوقت دیشب رو فراموش نمیکنم...
-
حلالم کن
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 21:06
روزهای شلوغ و پرکار اما خوب و آرومی رو می گذرونم. و اینها همش به خاطر بزرگی توست خدای مهربونم با همه ی وجودم می پرستمت و می خوام که خیلی چیزها رو ندیده بگیری از من! و منو ببخشی مهربون... همه ی راههای سبز به تو ختم میشن همه ی زیبایی ها و طراوت ها به تو می رسن تویی که سبز و زیبای مطلقی..
-
همه چی آرومه...
پنجشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1389 21:01
خدایا برای همه ی این آرامشم تا بی نهایت سپاسگذارتم... * * از اینکه هر روز دانشم رو زیاد می کنی و اجازه نمی دی خودم رو از یاد ببرم از تو ممنونم و همه ی تلاشمو می کنم که همون بنده ای باشم که تو می خوای... رها در دستان تو مثل پرنده ای آزاد...
-
خودت بگو...
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 00:28
که چطوری شکر اینهمه خوبی رو به جا بیارم؟ اینهمه خوبی که از روی لطف و بنده نوازیت نصیبم کرده ای، ای مهربان ترین مهربانان... هر وقت به سوی تو آمدم بهترین ها را به من ارزانی داشتی هرگاه دستانم را به درگاهت دراز کردم، پروانه ای از میانشان به سویت بال گشود...
-
همه چی آرومه...
دوشنبه 30 فروردینماه سال 1389 19:47
این آرامش رو مدیون بزرگی تو هستم خدای مهربونم که همیشه بهترین ها رو برام می خوای و بهترین ها رو بهم هدیه می دی حتی وقتی که خودم حالیم نیست! خیلی آقایی خدا جونم!
-
مثل همیشه!
جمعه 27 فروردینماه سال 1389 20:56
فقط تو یاور و همراهم هستی خدای مهربونم مثل همیشه فقط و فقط به خود تو می تونم تکیه کنم مثل همیشه فقط تویی که حتی بدون کلمه ای حرف٬ همه ی درد دلهام رو از بری مثل همیشه توی همه ی عشق های زمینی٬ عشق تو رو جستجو می کنم... مثل همیشه می پرستمت خالق بی همتای من... برای لطفی که من به کردی و فرصت دوباره دادی ازت ممنونم...
-
هوالمعشوق
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 23:45
خداوندا! در تنهایی همانند توام و در صبر درست بر خلاف تو! نمی شود که برعکسش را برایم بخواهی؟؟!:دی غمگین نیستم... شکستنی نیستم.. نخواهم نالید... نخواهم رنجید... اما نگذار که دور بودنت را احساس کنم! آخر تو در آسمانی و من پایبند زمینت! لطفا یا تو من را به حضور بپذیر و مرا نزد خودت ببر یا بیا همان اطراف رگ و گردن و اینها!...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 فروردینماه سال 1389 18:36
خدای خوبم دارم همه ی سعیمو می کنم که به حرفهات گوش بدم لطفا تو هم به حرفای من گوش بده باور کن جای دوری نمی ره! ازت می خوام دوباره روزهامو صورتی کنی از این روزهای کدر و خاکستری دلم می گیره.. عاشقتم خدای مهربونم...
-
عید 89
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 19:18
خدای مهربون کاری کن که امسال برای همه، بهترین سال عمرشون باشه خواهشا امسال بیشتر حواستو جمع کن! آمین!
-
اندر باب باحالیت شما اینکه...
سهشنبه 25 اسفندماه سال 1388 00:07
همیشه وقتی حس می کنم داری حالمو می گیری.. می خوای اذیتم کنی.. ناراحتم می کنی یا کاری می کنی که دلم بشکنه... وقتی خودت مجبورم می کنی که بهت غر بزنم نق بزنم یه کمی که می گذره حسابی شرمنده م می کنی چون بلافاصله اتفاقی می افته که می فهمم در تمام اون لحظه های ناشکری و بی خردی من.. بهترین ها رو برام زیر بالشت قایم کرده...
-
ایمان
جمعه 21 اسفندماه سال 1388 11:23
خدای بزرگ ایمان آوردم به اینکه اگر دری رو ز حکمتت ببندی در دیگری رو ز رحمتت باز می کنی البته من به اون دری که بستی خیلی امید داشتم اما خیالی نیست این یکی هم از هیچی بهتره! همین کاراته که آدمو گیج می کنه! و باعث میشه که هرروز منتظر یه چیز جدیدی باشیم ازت خیلی دوستت دارم خدا تنهام نذار لطفا! تو تنها کسی هستی که از همه...
-
آرامش
پنجشنبه 13 اسفندماه سال 1388 22:54
فکر می کردم با یه همچین طوفانی بشکنم یا حداقل یه کمی خم بشم خوشحالم خدای مهربونم که انقدر بهم روحیه می دی که انقدر منو محکم کردی که اعتماد به نفس و اعتماد به خودم رو زیاد کردی که پای حرفم بایستم و نذارم در دید دیگران ضعیف به نظر بیام خدایا خیلی بزرگی از آرامشی که بهم دادی ازت ممنونم امیدوارم بتونم خوبی هات رو جبران...
-
مثه همیشه!
چهارشنبه 12 اسفندماه سال 1388 18:23
یه عالمه خوبی داری . . . برای همینم بدی هاتو ندید می گیرم بار الها! :دی عاشقتم خدای مهربونم.
-
لطفا نگهش دار!
پنجشنبه 8 بهمنماه سال 1388 22:47
این روزای خوب و قشنگ رو می گم! این روزای پر از آرامش. حوصله ی جنجال و نگرانی ندارم یه حالی بده که همه ی روزام مثل امروز پر از نشاط باشه امروزم آبی خالخالی صورتی بود رنگ نازیه اگه مردی نگهش دار! خیلی مخلصیم خداجون! بوس بوس!
-
برای آخرین بار می گم!
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 22:51
خدایا! خواهشا! هروقت می بینی دارم قاطی می کنم و قراره اینجوری به ....خوری بیفتم بزن پس کله م تا آدم شم! چقدر زود عصبی بشم و بعدش پشیمون بشم و برم منت کشی! تازه قبولم هم نکنن! خیلی زور داره جون تو! ببین بیا یه کاری بکنیم هروقت میبینی دارم کار اشتباهی می کنم یا رفتارم با عزیزام غلطه٬ همون وقت آرومم کن! جون مادرت نگو نه!...
-
۲ بهمن
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 23:11
گاهی فکر می کنم زندگیم خیلی هیجان انگیزه گاهی فکر می کنم زندگیم خیلی یکنواخت شده گاهی فکر می کنم باید یه عالمه تلاش کنم برای آینده گاهی فکر می کنم وقتی یه روزی یهو می میرم چرا بیخودی خودمو خسته کنم؟ خدایا؟! لطفا!
-
۲۹ دی
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 00:12
سلام امروز صبح ساعت شش و نیم باصدای پچ پچ خواهری بیدار شدم و دیدم مامان توی اتاقه. کلی ذوق کردم و خوابالو پریدم تو بغلش و ماچ مالش کردم! بیشتر از یکهفته بود که ندیده بودمش. بعد هم کمی با خواهری حرف زدم و خوابیدم. ساعت ده با صدای زنگ تلفن بیدار شدم. مامان رفته بود قرآن. دیگه بیدار شدم و یه لیوان شیر خوردم و درس رو شروع...