´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲۴ تیر

سلام 

امروز صبح حدود ساعت ۹ بیدار بودم اما تا ۱۰ وول زدم. بعد هم رفتم از اتاق بیرون و همگی بیدار بودن و بچه ها هم کم کم بیدار می شدن. باب ارفت یه کمی سبزی خرید برای ناهار که قلیه ماهی بود که من عاااااااااااااااااااااااااااااااااشقشم! 

من با کمک مامان سبزی ها رو پاک کردم اما خیلی بی حال بودم. آخه دیشب خیلی بدخواب شدم :( 

با نی نی ها بازی می کردیم و تی وی می دیدیم و بعد هم شوهر خواهری خبر داد که متاسفانه یه هواپیمای مسافربری سقوط کرده و ۱۶۸ نفر کشته شدن. حالمون حسابی گرفته شد. 

ناهار رو توی آشپزخونه با اعمال شاقه و کلی هرهر و کرکر خوردیم. آخه اگه توی سالن بشینیم میان سفره رو به هم میریزن. 

خلاصه بعد از ناهار خواهری ظرفها رو شست و منم هوای بچه ها رو داشتم و بعد هم حدود ساعت ۴ خوابیدیم. یکساعت بعد هم بیدار شدیم و من و خانومی همچنان عملیات داشتیم :دی 

بعد هم من رفتم حمام و اومدم بیرون دیدم خانومی و همسرش رفتن بیرون خرید و بابا هم رفته مسجد برای نماز. 

دوست شوهر خواهر هم اومد دم خونه و امانتیش رو گرفت و رفت. مامان هم به دوقلوها غذا می داد که خانومی اینا اومدن. 

الانم که اینجام. 

فعلا... 

شب تا ساعت ۲.۵ بیدار بودیم و مشغول هر هر و کر کر!
مثلا قرار بود ۴.۵ صبح هم بیدار شیم تا به کارامون برسیم آخه بلیتمون مال ساعت ۷ صبح بود و باید دیگه نهایتا ۶.۵ راه آهن می بودیم. 

خلاصه که بعد از کلی مسخره بازی و این برنامه ها خوابیدیم!٬

۲۳ تیر

سلام 

امروز صبح ساعت ۱۱ بیدار شدیم و صبحانه خوردیم با بچه ها که کم کم بیدار می شدن مشغول شدیم. مامان و خانومی مشغول تهیه ی ناهار بودن. دیگه حسابی با بچه ها بازی می کردیم و بعد من کمی آنلاین بودم. 

بعد هم نماز خوندیم و ساعت ۳ ناهار که پلو قیمه ی عالی بود خوردیم و بعد من ظرفها رو شستم و رفتیم کمی دراز کشیدیم (آخه کله ی سحر بیدار  شده بودیم:دی) 

عصری هم که سهیل اومد با هم دیگه (من و خواهری و خانومی و سهیل) رفتیم گردش و خرید. بازار مروی هم رفتیم و من کرم پودر جیو٬ ست ریمل و خط چشم بورژوا و چهار مدل ناخن مصنوعی خوشمل خریدم! تازه مثلا من همینجوری رفته بودم و خرید هم نداشتم! هیچکس هیچی نخرید به جز من!بعد هم ساندویچ فلافل لبنانی خریدیم و توی ماشین با کلی هرهر و کر کر خوردیم. بعد هم از انقلاب آش خریدیم و رفتیم خونه. 

دلمون برای جوجه ها یه ذره شده بود. کلی باهاشون بازی کردیم و بعد نماز خوندیم و آش خوردیم و تلویزیون دیدیم. 

بعد هم من و خانومی توی اتاق مشغول عملیاتی پر سر و صدا بودیم که همه بهمون می خندیدن!:دی 

بعد هم رستگاران و انبه رو در برنامه داشتیم که با موفقیت تموم شد! 

سهیل بچه ها رو قبل از فیلم برد حمام . 

الانم بچه ها خوابیدن. 

من هم کم کم میرم لالا 

شب خوش

۲۲ تیر - آغاز سفر

سلام 

امروز روز حرکتمونه به سمت تهران. ساعت ۲ بعد از ظهر بلیت داریم.از صبح ساعت ۸ بیداریم و مشغول انجام کارهامون. انشاالله شب از خونه ی خانومی بقیه ی ماجرا رو می نویسم. 

فعلا... 

ادامه: 

سر ساعت ۲ رسیدیم ترمینال و به محض اینکه ما سوار شدیم اتوبوس راه افتاد و رفت! ناهار چلو جوجه بود که خونه خوردیم و رفتیم داداشی رو سوار کردیم و رفتیم ترمینال و بعد از خداحافظی با داداشی رفتیم و سوار شدیم. همون م وقع هم فیلم دلداده رو گذاشته بود که بد نبود. دیگه بعد از فیلم هم معین گوش کردم و این دختر بغل دستیمو دید می زدم که بعدا تعریف می کنم... 

یه فیلم دیگه هم به اسم سوگند گذاشت که من زیاد موضوعش رو نپسندیدم.موضوعش تکراری بود.  

خلاصه با مامان اینا هم کلی گپ زدیم و ساعت ۸ شب هم رسیدیم و شوهر خواهری اومد دنبالمون.  

سجاد رو هم با خودش آورده بود و ما بسی بسیار ذوقیدیم. 

وقتی هم رسیدیم که یه عالمه ستاره بازی کردیم و بعد من به همراه سهیل رفتم بیرون برای خرید و بنزین و نون و این مسایل! 

شام املت توووووووووووپ به همراه فلفل و سبزی زدیم و نشاطی رفت وحشتناک! 

بعد هم رستگاران و صد البته انبه و بعد مقدار زیادی گپ و نی نی بازی و لالا! 

خیلی خسته بودم.