سلام
امروز صبح حدود ساعت ۹ بیدار بودم اما تا ۱۰ وول زدم. بعد هم رفتم از اتاق بیرون و همگی بیدار بودن و بچه ها هم کم کم بیدار می شدن. باب ارفت یه کمی سبزی خرید برای ناهار که قلیه ماهی بود که من عاااااااااااااااااااااااااااااااااشقشم!
من با کمک مامان سبزی ها رو پاک کردم اما خیلی بی حال بودم. آخه دیشب خیلی بدخواب شدم :(
با نی نی ها بازی می کردیم و تی وی می دیدیم و بعد هم شوهر خواهری خبر داد که متاسفانه یه هواپیمای مسافربری سقوط کرده و ۱۶۸ نفر کشته شدن. حالمون حسابی گرفته شد.
ناهار رو توی آشپزخونه با اعمال شاقه و کلی هرهر و کرکر خوردیم. آخه اگه توی سالن بشینیم میان سفره رو به هم میریزن.
خلاصه بعد از ناهار خواهری ظرفها رو شست و منم هوای بچه ها رو داشتم و بعد هم حدود ساعت ۴ خوابیدیم. یکساعت بعد هم بیدار شدیم و من و خانومی همچنان عملیات داشتیم :دی
بعد هم من رفتم حمام و اومدم بیرون دیدم خانومی و همسرش رفتن بیرون خرید و بابا هم رفته مسجد برای نماز.
دوست شوهر خواهر هم اومد دم خونه و امانتیش رو گرفت و رفت. مامان هم به دوقلوها غذا می داد که خانومی اینا اومدن.
الانم که اینجام.
فعلا...
شب تا ساعت ۲.۵ بیدار بودیم و مشغول هر هر و کر کر!
مثلا قرار بود ۴.۵ صبح هم بیدار شیم تا به کارامون برسیم آخه بلیتمون مال ساعت ۷ صبح بود و باید دیگه نهایتا ۶.۵ راه آهن می بودیم.
خلاصه که بعد از کلی مسخره بازی و این برنامه ها خوابیدیم!٬
سلام
شرمنده که نتونستم بیام...
وقتی میس زدی بیدار بودم و همش دقیقه به دقیقه تو ذهنم مجسم میکردم...
اون مسجدی که نزدیک خونه ی خاهرت هستش و پدرت رفته اونجا برای نماز من انقدررررررررر اونجا نماز ظهروعصر خوندم...
اسمش مسجد محسنی هستش.
مشهد خوش بگذره...
salam khosh barname feshorde dashtihaaaaa
omidvaram in roza khsh behet begzare va gozashte bashe
rozae khobi dashte bashiiiiiiii