´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۵ آذر-عید غدیر خم

سلام 

امروز صبح ساعت نه بیدار شدم. طبق معمول همه بیدار بودن و من آخرین نفر بودم! چند لقمه نون و پنیر خوردم (دیگه بعد از یه هفته دلم شدیدن نون می خواست!!) و بعد هم با بچه ها بازی کردم. تا ظهر کار خاصی نکردم به جز بازی با بچه ها و تی وی دیدن. برای دوستام هم پیام تبریک فرستادم. ناهار ته چین بود. داداشی و سهیل رفتن ماشین شستن و حدود ساعت دو اومدن و همون موقع ناهار خوردیم که خیلی چسبید. بعد هم ظرفها رو خواهری شست و رفتیم استراحت کردیم. یکساعتی خوابیدم و بیدار شدم و بازم یه عالمه با بچه ها  بازی کردم. داداشی دیشب فیلم درباره ی الی رو دانلود کرده بود که نشستیم دیدیم. البته دوقسمت فیلم رو با فاصله ی یکساعت دیدیم کهمن توی این فاصله نمازم رو خوندم و کلی تست زدم. بعد هم خانومی مشغول تهیه ی نون خامه ای شد که نتیجه ش عالی بود. خیلی خیلی خوشمزه بود و اینجانب با این دندانهای عاریه ای  و داغون حدود چهارتاش رو درجا رفتم بالا!
سریال های تی وی رو دیدیم (گاوصندوق و به کجا چنین شتابان) و دیگه کم کم جمع و جور کردن و منم کلی از بچه ها فیلم و عکس گرفتم و دیگه ساعت یازده بود که رفتن. ستاره مثل دفعه ی قبل متوجه جدایی شده بود و توی ماشین گریه ی تلخی می کرد که دل همه ی ما خون شد. کلی جای خالیشون احساس میشه. 

الانم که اومدم آنلاین تا اینا رو بنویسم. 

شب بخیر...

۱۴ آذر

سلام 

امروز صبح مثل همیشه دیرتر از همه بیدار شدم البته صبح بعد از نماز به سختی خوابم برد. مخصوصن اینکه باید کپسولم رو ساعت ۷ می خوردم. خلاصه بیدار شدم و تا ظهر با بچه ها مشغول بودیم. سهیل و داداشی هم رفته بودن برای خرید مودم ای دی اس ال. ساعت ۱۰ رفتن و ساعت سه بود که بالاخره موفق شدن از پس ترافیک وحشتناک بربیان و برسن خونه! ظاهرن شهر خیلی خیلی شلوغ بوده. خانومی برای نهار جوجه چینی تدارک دید که محشر بود. خییییییلی خوشمزه و عالی و پفکی. بعد از ناهار ظرفها رو شستیم و دراز کشیدیم. بچه ها هم حسابی غذا خوردن و راحت خوابیدن. عصری هم کمی درس خوندم و تست زدم. حدود یکساعت. بعد هم تا آخر شب دور هم بودیم و خوش گذشت بهمون. بچه ها هم که حسابی شیطنت و بازی می کردن. شب حدود ساعت یک بعد از دیدن یکی دوتا سریال خوابیدیم.

۱۳ آذر

سلام 

امروز صبح ساعت حدود نه بود که بیدار شدم. درد زیادی داشتم. از دیروز ظهر مسکن نخورده بودم.  

چون بروفن اصلن روم تاثیر نداشت و مفنامیک اسید هم نداشتم دیگه. حدود ساعت ۱۱ خانومی و مامان رفتن سر مزار مامان بزرگ و بابابزرگ. ازشون خواستم که برام مفنامیک بگیرن. خواهری ساعت ۱۲ برنج رو درست کرد و مامان اینها قرار بود که کباب سلطانی بگیرن که گرفتن و حدود ساعت یک اومدن. دوتا ظرف سوپ هم گرفته بودن که ظاهرن رستوران به همه ی مشتری ها می داده به رایگان. ناهار رو خوردیم وقتی داداشی اومد و مامان و خواهری ظرفها رو شستن و منم یه مفنامیک خوردم و دراز کشیدم. سه و نیم بود خوابم برد تا پنج و وقتی بیدار شدم دردم بهتر شده بود. ساعت شش بود که همه آماده شدن تا برن گردش و خرید و فروشگاه رفاه و منم که نمیتونستم همراهشون باشم موندم خونه. خاله منصره زنگید و حرف زدیم. بعد هم اومدم آنلاین. 

تا بعد... 

خانواده حدود ساعت ۸.۵ اومدن با یه عالمه هله هوله و خوراکی. کمی کیک خوردیم و بعد خواهری کوکتل پنیر با تخم مرغ درست کرد و خوردیم. بعد هم کمی تی وی دیدیم. بچه ها یه کم بدخلقی می کردن. باهاشون حسابی بازی کردیم. الانم زدم سیستمم اسکن بشه با ویروس کش. بچه ها و داداشی و مامان و سهیل هم اینجان و دارن بازی می کنن.  

فعلنده!