´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲۲ مرداد-حرکت به تهران

سلام 

امروز صبح مثل هر روز رفتم آموزشگاه. با آقای نویدی راجع به شنبه صحبت کردم و گفتم که نمیام و گفت استاد جایگزین می ذارن. 

بعد از کلاسها فوری اومدم خونه و کمی صبر کردیم تا داداشی بیاد و ناهار رو که قرمه سبزی بود خوردیم و آماده شدیم و رفتیم ترمینال که ساعت ۱:۴۵ رسیدیم و منتظر شدیم خاله و حدیثه هم اومدن و سوار شدیم و ساعت ۲ حرکت کردیم به سمت تهران. من و مامان کنار هم بودیم٬ داداشی پشت سر من بود و خاله و حدیثه هم کنار من و مامان.  

دیگه توی مسیر مدام جاهامونو عوض می کردیم و پیش همدیگه می نشستیم و گپ می زدیم و فیلم هم دلداده و یه چیز دیگه هم گذاشت! اسمش یادم نیست! قم هم برای خانومی اینا سوهان خریدم. حدود ساعت هشت و نیم رسیدیم و پیاده شدیم و سهیل اومده بود دنبالمون. رفتیم خونه و خاله محبوبه اینا هم اونجا بودن و کللللللللللللللللللی نی نی ها رو فشار دادیم و بغلشون کردیم و حال کردیم.  

خیلی خسته بودم و خوابم میومد اما چون خانومی شام چلو مرغ گذاشته بود باید کمک می کردیم چون به هر حال ما هم خودمونو میزبان می دونستیم و می خواستیم همه چیز عالی باشه که بود. بعد از شام ظرفها رو شستیم و کم کم آماده شدیم برای خواب. به علت ازدحام جمعیت هرکس هرجایی گیر آورد خوابید! تازه خوابیده بودیم که یکی از بادکنکهای تولد ترکید و کلی خندیدیم و البته اولش ترسیدیم! 

بعدشم دیگه ساعت ۱ بود خوابیدیم.

۲۱ مرداد- امتحان میان ترم


سلام 

امروز صبح همون ساعت همیشگی رفتم آموزشگاه. بچه ها امتحان میان ترم داشتن. امروز به جای آقای نویدی یکی از همکاراش اومده بودن. من و خانوم عامری جاهامون عوض شد و من رفتم سر کلاس بچه های ایشون و ایشونم رفتن سر کلاس من. حدود یک ساعت طول کشید امتحان و بعدش کمی استراحت کردیم و رفتیم سراغ امتحان دخترا. امتحاناشون مثل هم بود و هردو شامل دو بخش کتبی و شفاهی می شد. اونا هم که تموم شد من دیگه اومدم خونه. خانوم عامری همونجا تصحیح کرد و نمره های بچه های من خیلی عالی بود. کلی ذوقیده بودم. رسیدم خونه یه عالمه خسته بودم. ناهار سبزی پلو با ماهی بود که من تا رسیدم یکساعتی دراز کشیدم و بعد که داداشی اود ناهارو خوردیم و بعد من آماده شدم و رفتم دانشگاه که به کارام برسم. حدود ساعت ۸ هم برگشتم خونه در حالی که حسابی خسته بودم. تا شب مشغول ترجمه بودم و بعدشم رستگاران و لالا!

۲۰ مرداد

سلام امروز صبح ساعت ۸ رسیدم آموزشگاه. بچه ها کم و بیش بازم با تاخیر اومدن. قبل شروع کلاس آقای نویدی راجع به ترجمه م می پرسید. گفت داره کسانی رو بتونن کمکم کنن اما خب من قبول نکردم چون هم دلیلی نداره و هم نمیتونم به کار دیگران اعتماد کنم. خلاصه رفتم سرکلاس و پسرا همش به هم گیر می دادن و آخر کار هم علیرضا و امیرحسین باهم درگیر شدن. کلا جو کلاس امروز خوب نبود. توی شیطنتهاشون دیگه معصومیتی نمیدیدم خیلی خلافکارانه بودن امروز. خوشم نیومد. بعد از کلاس به آقای نویدی گفتم من دیگه امکان نداره با این گروه سنی کلاس بگیرم. تازه سه تا کارت جایزه ی بلیت رایگان ۵نفره به باغ پرنده ها رو هم داده بود که بهشون بدم و ندادم! از بس که بد بودن! دادم به خانوم عامری که بده به دختراش. دخترا امروز عالی بودن و تقریبا همشون برای امتحان فردا آماده هستن. فردا امتحان میان ترم دارن. ازشون تست حروف گرفتم و سه تا کارت جایزه رو دادم به زینب و انوشه و فاطمه و فاطمه کوچولو. پریسا هم چون قبلا این جایزه رو گرفته بود بهش قول یه جایزه ی دیگه دادم. بعد از اتمام کلاس هم حدود نیم ساعتی با آقای نویدی راجع به وضعیت کلاسها و امتحان فردا حرف زدم و پرسیدم و بعد برگشتم خونه. مامان داشت اون غذایی که دیروز توی تی وی یاد داده بود با مرغ رو درست می کرد. با اینکه خیلی خسته بودم اما سریع لباسمو عوض کردم و رفتم کمکش. وقتی آماده شد چند دقیقه توی اتاق دراز کشیدم تا داداشی اومد و ناهارو خوردیم و یه عالمه ظرف شستم (فکر کنم مال همسایه ها رو هم شستم)! بعدشم رفتم خوابیدم تا ساعت ۵. بعد هم کمی خونه رو مرتب کردم و پیرهن بابا رو اتو زدم و کار ترجمه رو شروع کردم تا الان. فردا هم میرم دانشگاه. پنجشنبه هم عازم تهرانیم. احتمالا تا شب ترجمه کنم و رستگاران و لالا! چون دیگه نمیام آنلاین باید بقیه ی روزانه مو حدسی بنویسم!:دی شاد باشید