´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲۰ مرداد

سلام امروز صبح ساعت ۸ رسیدم آموزشگاه. بچه ها کم و بیش بازم با تاخیر اومدن. قبل شروع کلاس آقای نویدی راجع به ترجمه م می پرسید. گفت داره کسانی رو بتونن کمکم کنن اما خب من قبول نکردم چون هم دلیلی نداره و هم نمیتونم به کار دیگران اعتماد کنم. خلاصه رفتم سرکلاس و پسرا همش به هم گیر می دادن و آخر کار هم علیرضا و امیرحسین باهم درگیر شدن. کلا جو کلاس امروز خوب نبود. توی شیطنتهاشون دیگه معصومیتی نمیدیدم خیلی خلافکارانه بودن امروز. خوشم نیومد. بعد از کلاس به آقای نویدی گفتم من دیگه امکان نداره با این گروه سنی کلاس بگیرم. تازه سه تا کارت جایزه ی بلیت رایگان ۵نفره به باغ پرنده ها رو هم داده بود که بهشون بدم و ندادم! از بس که بد بودن! دادم به خانوم عامری که بده به دختراش. دخترا امروز عالی بودن و تقریبا همشون برای امتحان فردا آماده هستن. فردا امتحان میان ترم دارن. ازشون تست حروف گرفتم و سه تا کارت جایزه رو دادم به زینب و انوشه و فاطمه و فاطمه کوچولو. پریسا هم چون قبلا این جایزه رو گرفته بود بهش قول یه جایزه ی دیگه دادم. بعد از اتمام کلاس هم حدود نیم ساعتی با آقای نویدی راجع به وضعیت کلاسها و امتحان فردا حرف زدم و پرسیدم و بعد برگشتم خونه. مامان داشت اون غذایی که دیروز توی تی وی یاد داده بود با مرغ رو درست می کرد. با اینکه خیلی خسته بودم اما سریع لباسمو عوض کردم و رفتم کمکش. وقتی آماده شد چند دقیقه توی اتاق دراز کشیدم تا داداشی اومد و ناهارو خوردیم و یه عالمه ظرف شستم (فکر کنم مال همسایه ها رو هم شستم)! بعدشم رفتم خوابیدم تا ساعت ۵. بعد هم کمی خونه رو مرتب کردم و پیرهن بابا رو اتو زدم و کار ترجمه رو شروع کردم تا الان. فردا هم میرم دانشگاه. پنجشنبه هم عازم تهرانیم. احتمالا تا شب ترجمه کنم و رستگاران و لالا! چون دیگه نمیام آنلاین باید بقیه ی روزانه مو حدسی بنویسم!:دی شاد باشید
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد