سلام
امروز صبح ساعت هفت برای نماز بیدار شدم اما اصلن حس درس خوندن نداشتم. لذا یه کمی دراز کشیدم و حدود هشت تا نه هم خوابیدم. نه بیدار شدم و کمی با مامان اینا حرف زدم صبحانه خوردم و از ساعت ده تا یک و نیم یه ضرب خوندم. فصل جدید رو شروع کردم که تقریبن آسونتر از قبلیه. ساعت یک و نیم داداشی و خواهری باهم اومدن و منم درس رو تعطیل کردم و نماز خوندم و ناهار که چلو مرغ بسیار خوشمزه بود خوردیم و من ظرفها رو شستم و رفتیم استراحت کردیم. یکساعتی خوابیدم و از ساعت پنج تا ساعت نه و ربع شب دوباره حسابی خوندم. فیلم که شروع شد درس رو تعطیل کردم و پای فیلم میوه خوردیم و بعد که تموم شد آنلاین شدم.
کمی دیگه آنلاین هستم .و اگه شد یکی دو صفحه ی دیگه درس می خونم و می خوابم. احتمالن فردا رو روزه بگیرم.
ظهر با پدیده حرف زدم نیم ساعتی. حسابی داره می خونه.
با خانومی هم حرف زدم.شب بخیر.
سلام
امروز صبح ساعت ۹ بیدار شدم. صبحانه ی مختصری خوردم. قرار بود برم از بانک پول بگیرم و بدهیمو بخاطر خرید دیشب به مامان بدم و با بابا بریم برای خرید بقیه ش. همین کارو کردیم و رفتیم خریدیم و بعد از بابا جدا شدم که برم دانشگاه. دیر رسیدم ولی بالاخره رسیدم. بخاطر خرید دیشب و امروزحسابی مفلس بودم!:دی
ساعت یک و نیم توی راه برگشت به خواهری زنگیدم که اگه توی راهه صبر کنه باهم بریم. همینطور هم شد و منتظرم شد و ساعت دو باهم رسیدیم خونه. ناهار ماکارونی بود که با دوغ و سالاد توی اتاق خودمون خوردیم. نماز خوندم و یکساعتی خوابیدم. بعد هم نماز شب رو خوندم و آماده شدم و رفتم کلاس. بعد از کلاس وحید از کتاب گرامری که بهش قرض دادم تشکر کرد. نجاری هم راجع به برنامه ی کلاس خصوصیم پرسید. بعدهم اومدم خونه. سر کوچه دو روزه که دارن برای یه سریال فیلمبرداری می کنن.
اومدم خونه مامان و بابا شیرنارگیل-خرما درست کردن که زدم تو رگ. از ساعت هشت و نیم تا دوازده هم یه ضرب درس خوندم و یکساعت آخرو تست زدم. دیگه ایشالا فردا فصل جدید رو شروع می کنم.
الانم که اومدم آنلاین. دیگه کم کم میرم لالا
شب خوش
سلام
دیشب به مامان سپردم که ساعت هفت بیدارم کنه. ساعت یکربع به هفت صدام کرد و منم نماز خوندم و از ساعت هفت تا یازده و نیم درس خوندم. مامان رفته بود قرآن. وقتی اومد من رفتم یه دوش بگیرم که خیلی کسل بودم از صبح. رفتم و حسابی هم سرحال شدم. ساعت یک و نیم که داداشی اومد ناهار رشته پلو با گوشت چرخ کرده (شبیه مواد ماکارونی) خوردیم و خواهری هم اومد ناهارشو خورد و کمی استراحت کردیم. تصمیم گرفتیم که امروز بعد از ظهر بریم برای خرید. ساعت چهار و ربع از خونه رفتیم بیرون. داداشی ما رو تا بازار رسوند و رفت سرکارش. ما هم رفتیم و پس از کلی دل دل کردن و تردید٬ بالاخره چیزی که می خواستیم پیدا کردیم. بعد هم یه عالمه خریدای خورده ریز کردیم و ته جیبمونو تکوندیم و خوشحال خندان برگشتیم خونه. دو تا پیراشکی هم خریدیم و باهم خوردیم و کلی خندیدیم.
رسیدیم خونه خریدا رو بازدید کردیم و من و مامان و خواهری کلی شوخی کردیم و خندیدیم.
بعد من دوباره درس خوندم با اینکه خیلی خسته بودم اما باید وقت تلف شده رو جبران می کردم.
تا ۱۲ خوندم و بعد دیگه حتا آنلاین هم نشدم و از شدت خستگی بیهوش شدم.
روز خوبی بود .