´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲۶ آذر-بازگشت مامان و بابای عزیزم

سلام 

امروز صبح ساعت هشت و نیم با صدای زنگ تلفن بیدار شدیم. عمه مهری بود از مشهد و تا اومدیم برداریم قطع شد. دوباره زنگید و دوباره قطع شد. ضدحال شدیدی بود اما خب دیگه بیدار شدیم. برای بار سوم که زنگید من جواب دادم و گفت موبایل باباتو داداشی رو می گیرم خونه رو هم که جواب ندادین دلواپس شدم. گفتم نه خواب بودیم نگران نشین. گفت مامان اینا که رسیدن خبر بده مام گفتیم چشم! آنچه زور زدیم که مجددا بخسبیم نشد که نشد!دیگه خواهری و داداشی هم بیدار شده بودن. من یه زنگ به موبایل بابا زدم که جواب داد و گفت خواب بودیم و تازه بیدار شدیم. احوالپری کردیم و گفت که حدود ۱۲ اینا میرسن. داداشی رفت سرکارش. من هم یه لیوان شیر با یه موز خوردم و مشغول ترجمه شدم. خواهری هم طی اس ام اس از مامان برای غذا کسب نظر کرده بود و مامان مرغ دلش می خواسته قربونش برم. خواهری هم باقلا پلو با مرغ درست کرد. ساعت یک و نیم بود که داداشی به اتفاق مامان و بابا که رفته بود از راه آهن آورده بودشون رسیدن خونه. کلی ماچ و موچ و ذوق و اینا! یه عالمه از سفر گفتن برامون. یه عالمه خوراکی های خوشمزه آورده بودن. کلی ماجرا تعریف کردن. خلاصه که خیلی عالی بود حضورشون. ناهار رو دور هم خوردیم و من ظرفها رو شستم و کمی دراز کشیدیم. یکساعتی خوابیدیم و ساعت ۴.۵ دیگه من آماده شدم و با کمک خواهری اتاق رو آماده کردم تا شاگردم بیاد. ساعت ۵ اومدش و تا شش و نیم باهاش کار کردم. بعد که رفت باز کمی با مامان اینا گپ زدم و دوباره اومدم سراغ ترجمه. ساعت هشت و نیم بود که تموم شد. بالاخره تموووووووووووووم شددددددددددد!!! فردا هم باید بگم بیاد ببره و شرش رو بکنه! 

باهم دیگه(به جز مامان) سریال های گاوصندوق و به کجا چنین شتابان رو دیدیم. آخه قسمتهای قبلی رو برای مامان رکورد کردیم و باید به ترتیب ببینه! 

بعد هم که اومدم اینجا. 

باید برم قرآنم رو بخونم. 

فعلن همینا...

نظرات 1 + ارسال نظر
خانومی جمعه 27 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ق.ظ

به منم یخورده از اون یه عالمه خوراکیهای خوشمزه بدین خب...
..
به منم بده خاله >>> ستاره خانوم
منم میخوام خاله >>> آقا سجاد

(یعنی فکر میکنی این جوجوها به کی رفتن اینقدر شیکمو شدن آیا؟!)

واااااااااااااای الای دووووووووووووووورت بگردم
الاااااااااااااااااای دوووووووووووووورتون بگردم
وای خاله بیاین بخورین قربونتون برم
یه عاااااااااااااالمه خوراکی های خوشمزه براتون دزدیم قایم کردم زیر فرش!
زودی بیاین بخورین قررررررررررررررربونتون برم مننننننننننن
معلومه!
به خاله مااااااااااااااهی شون رفتن قربونشون برم.
بوس بوس بوووووووووووووووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد