´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۷ شهریور- اولین جلسه ی کلاس خصوصی

سلام 

امروز صبح زود بیدار شدم تا برم برای کاری که پست داشتم اما متاسفانه نشد انجام بدم. سهم قرآنم رو خوندم و آماده شدم و رفتم برای دومین جلسه ی کلاس با پسرای سرتق و شیطون!:(
واقعا اعصابمو خورد می کنن خدا به خیر بگذرونه. احساس می کنم نمی تونم از پسشون بر بیام. 

بعد از کلاس زودی اومدم خونه و استراحت کردم. آقای تبا*شیری زنگ زد و گفت امروز عصر اولین  جلسه ی کلاس خصوصیمه و ساعت چهارونیم باید آموزشگاه باشم.  

منم حدود ساعت سه بود که خوابیدم و ساعت چهار بیدار شدم و سعی کردم قیافه م خوابالو نباشه و دیگه آماده شدم و رفتم آموزشگاه. آقای کاظمی شاگردم بود که به علت سفری که در آبان ماه داره مجبوره که خیلی سریع مکالمه رو یاد بگیره. اولین جلسه خوب بود. بعد از کلاس آقای تبا*شیری ازم کلی تشکر کرد و منم خداحافظی کردم و اومدم خونه حسااااااااابی افتادم. برای مامان و بابا از کلاس تعریف کردم و با خواهری گپ زدم و دراز کشیدم جلوی تی وی. دیگه تا افطار گپ زدیم و بعدشم املت درست کردیم و حالشو بردیم! 

بعدشم که فیلمها رو دیدیم و داداشی امشب نیومد برای افطار. دستش حسابی بند شده بود و کار داشت. ساعت ۱۰.۵ مامان و  بابا رفتن قدم بزنن و منم گذاشتم فیلم نردبام آسمان ضبط بشه و خودم رفتم حمام و جیگرم حال اومد!
الانم که اینجام و در حالی وب رو می نویسم که هنوز داداشی نیومده!! ساعت سه دقیقه به دوازده شبه! 

یه کمی وبلاگ می خونم و بعدشم کتاب و بعد هم لالا. 

شب بخیر

۶ شهریور - قرض الحسنه ی فامیلی

سلام 

امروز صبح نزدیک ساعت ده بود بیدار شدم. سحر هم پلو قیمه داشتیم که من زیاد میلی نداشتم. وقتی بیدار شدم تا سرحال بودم سهم قرآن امروزم رو خوندم. بعد هم کمی کتاب خوندم. ظهر که مامان اینا رفتن نماز رئیس آموزشگاه زنگ زد و گفت که یه نفر کلاس خصوصی خواسته و می خوان اگه من مایلم من رو معرفی کنن که من هم قبول کردم. بعد هم کمی با خواهری گپ زدیم و من یه کمی پای کامپیوتر بودم  و عکسهایی که روی سیستم داشتم مرتب کردم و موزیک گوش کردم. بعد هم پدیده زنگزد حدود ساعت دو و نیم و تا ساعت چهار حرف زدیم!!:دی 

بعد هم کمی دراز کشیدم و کتاب خوندم تا چشمام سنگین شد و حدود ساعت شش که مامان اینا بیدار شدن من خوابیدم تا شش و نیم! بعد هم آماده شدیم تا بریم خونه ی زری خانوم برای قرض الحسنه و افطاری. ساعت هفت و نیم رسیدیم و رضوان خانوم و پری خانوم اینا به همراه خانواده اومده بودن. کم کم بقیه هم اومدن و موقع اذان سفره پهن شد و خرما و نون و پنیرو سبزی و حلوای بسیار خوشمزه و سوپ مرغ بود و بعد هم چلو کباب. با یه عالمه شوخی و خنده خوردیم مخصوصا از دست دایی مامان اینا که از حوریای پارک ناژوان تعریف می کرد دیگه از بس خندیدیم و تیکه انداختیم نفسمون بالا نمیومد. بعد از شام هم زولبیا و بامیه و خربزه و چایی و این مسائل! 

بعد هم که مثل همیشه آقا مرتضی تنبک زد و خوند و مردا یه کمی مجلس رو گرم کردن. منم با عاطفه مشغول صحبت بودم و گوشی جدیدش (جی.ال.ایکس) رو نشونم می داد و کمی برنامه براش ریختم. بعد هم ساعت ده و نیم بود که کم کم مهمونا شروع به رفتن کردن و ما هم بلند شدیم و خداحافظی کردیم و برگشتیم خونه. 

تا رسیدم اومدم اینجا آپ کنم و برم کمی وبلاگ بخونم. 

احتمالا کمی هم کتاب بخونم و بعدشم لالا. 

شب خوش

۵ شهریور- شروع ترم دوم

سلام 

امروز صبح از ساعت هفت مدام بیدار می شدم و دوباره خوابم می برد تا اینکه ساعت هشت و نیم دیگه بیدار شدم. سحری چلو مرغ خوردیم. 

کمی سرحال که شدم سهم قرآن امروزم رو خوندم و کمی کتابم رو خوندم و بعد هم آماده شدم و ساعت ۱۲ رفتم سر کلاس ترم جدید که همون پسرای ترم قبلیم بودن! دلم می خواست سرمو بکوبم به دیوار! اما سعی کردم خودم رو وفق بدم. 

فقط سه نفر از بچه ها اومده بودن که یکیشون جدید بود (میعاد). حروف رو مرور کردیم و قسمتهایی از درس اولشون رو دادم بهشون. بعد هم تکالیفشون رو گفتم و فرستادمشون خونه. می خواستم بیام که آقای تبا*شیری (رئیس شرکت و موسسه) ازم خواست بمونم و کمی ایده بدم راجع به زبان و قسمتهایی که میشه اضافه کرد. منم هرچی به ذهنم رسید گفتم که اتفاقا خیلی هم استقبال کرد و همه ی حرفامو یادداشت کرد و قدردانی کرد که من انقده باهوش و خلاق و فعال و غیره هستم!(:دی)!! 

بعدشم اومدم خونه و مامان اینا هم از نماز اومدن. با تهران صحبت کرد مامان و بعد هم رفتن لالا. 

منم که اومدم اینجا. 

افطاری هم خونه ی یکی از دوستای مامان دعوتیم. 

کتابم هم تموم شد! بد نبود. ساربان سرگردان-سیمین دانشور 

فعلا همینا... 

یه کمی خوابیدم و دم دمای اذان رفتیم خونه ی دوست مامان که همسایه مون هم هست 

افطاری چلو قیمه ی بسیار خوشمزه ای بود. 

خوردیم و بعد با بابا اینا برگشتیم خونه. فیلم پنجمین خورشید رو دیدیم و بعدشم بقیه رو. میز ناهار خوری و صندلی هاش رو کمی گرد گیری کردم. تا ساعت ۱ اینا هم بیدار بودیم و بعد رفتیم لالا که سحر زود بیدار شیم. 

شب خوش