´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱ شهریور-***

سلام 

امروز صبح ساعت ۷ بیدار شدم با چه مصیبتییییییییی!!
اصلا چشمام باز نمیشد!
بعد از سحری نتونستم درست و حسابی بخوابم 

سحری پلو قیمه بادمجون بود 

رفتم آموزشگاه و بچه ها کم کم میومدن و ساعت ۸:۱۵ امتحانشون شروع شد. قبلش با پسرام یه کمی حرف زدم و جواب سوالاشونو دادم. بعدشم جای من و خانوم عامری عوض شد. 

امتحان پسرا اول بود و بعدم دخترا و تا ساعت ۱۲ طول کشید. رسیدم خونه خیلی تشنه بودم هوا به شدت گرمه. 

دراز کشیدم و بعد هم آنلاین شدم 

الانم می رم سراغ ترجمه 

(ای دی اس ال همچنان قطعه و با دایال-آپ میام) 

کار ترجمه تقریبا تمومه 

شب زیاد حالم خوب نبود 

یه دوش گرفتم و کمی کتاب خوندم و رفتم لالا 

ساعت ۱۲ شب هم با آزاده تلفنی حرف زدم!:دی

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ق.ظ

سلام

من یه سوال دارم!

اون روزه ای که ۳۱ مرداد گرفتین تابستونی نبود؟!!

سلام

جای تیتر ها با هم عوض شده بود!

تو گیر ندی نمیشه نه؟؟!

:))

در ضمن هیچوقت فراموش نکن که شهریور از مرداد تابستون تره!

آره پسرم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد