´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲۹ مرداد

سلام 

امروز رفتم برای آخرین جلسه ی این ترم. مثل هر روز پسرا خیلی شیطونی کردن مخصوصا امیرحسین امروز صندلی رو از زیر پای علی کشید و دعواشون شد و منم امیرحسین رو برای ۱۰دقیقه بیرون کردم. امتحانشونم افتاد یکشنبه. 

دخترا هم خوب بودن و کمی شیطون. 

بعد از کلاسا رفتم پست و مدارکم رو پست کردم. 

بعدش اومدم خونه و رفتم حمام و بعد کمی آنلاین بودم که داداشی اومد و رفتیم ناهار (چلو جوجه) بعدم ظرفا رو شستم و خوابیدم. عصری مامان و بابا و خواهری رفتن باغ رضوان مجلس هفتم مادر عباس آقا منم سر ترجمه ها بودم و با تلفنم حرف زدم و وقتی مامان اینا اومدن آزاده زنگ زد و کللللللللللی حرف زدیم (یکساعت و نیم :دی)!! 

بعدم ترجمه رو ادامه دادم تا الان که ساعت ۲ بامداده. 

فعلا بای

نظرات 1 + ارسال نظر
معین پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:06 ب.ظ http://inest.org

سلام اگه دوست داشته باشی میتونیم تبادل لینک داشته باشیم
اگه مایل بودی به آدرس زیر بیا و اطلاعات لینک خودتو برای ما قرار بده تا ظرف مدت 24 ساعت لینکت در سایت نمایش پیدا کنه
admin.inest.ir/comments.bs?postid=1

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد