´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲۸ مرداد

سلام 

امروز صبح هم رفتم آموزشگاه. آقای نویدی اینا که دیروز بعد از ظهر رفته بودن جمکران و پنج صبح رسیده بودن اصفهان حسابی خوابالو بود و اصلا نای حرف زدن نداشت.  

خانوم عامری هم پنج دقیقه دیر رسید  گفت خواب مونده. 

رفتیم سر کلاس و درسهای کتاب تموم شد و کمی تمرین و تکرار. هم کلاس دخترا هم پسرا. 

بعدشم مامان زینب اومد و اجازه ی زینب رو گرفت برای فردا. دیگه منم سریع خداحافظی کردم و رفتم از مدارکم کپی گرفتم. بعدم رفتم خونه و لباسامو عوض کردم که برم دانشگاه.  

ساعت هفت هم رسیدم خونه. ناهارمم نان داغ-کباب داغ بود! مهمون یکی از دانشجوها و خلاصه حالی فرمودیم به حولی.

تا رسیدم نماز خوندم و مامان و خواهری از قرآن اومدن و کلی گپ زدیم و بعدشم من اومدم پای سیستم. شام هم از خورش کرفس ظهر باهم  خوردیم و کمی تی وی دیدیم. امیدوارم بتونم ترجمه کنم چون خیلی خسته هستم. 

فعلا همینا

نظرات 3 + ارسال نظر
... پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:26 ب.ظ http://TABASOM.ISARBLOG.COM

بیا پیشم خوشحال میشم

فرشته پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:55 ب.ظ http://www.anjel.blogsky.com

سلام من فرشته هستم
وبلاگ جالبی داری
ماهی خانوم اگه دوست داشتی پیش ما هم بیا
بای

[ بدون نام ] جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:30 ق.ظ http://iraneazad88.blogsky.com/

سلام عالی بود بیا به ما bbc فارسی سر بزن در ضمن اگه از مطالب خوشت آمد روی تبلیغات کلیک کن در ضمن اگه خواستی پولدار بشی خبرم کن تا یه سایت توپ که خودمم استفاده میکنم معرفی کنم از این کلیکی ها نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد