´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۷ مرداد- کلاس خداشناسی

سلام 

امروز صبح مثل هر روز رفتم آموزشگاه. علی امروز غایب بود و کلاس انگار کلی فرق کرده بود. ساکت و آروم و موفق شدم سه تا درس رو بدم! بدون اینکه بخوام داد بزنم و تذکر بدم! امروز هم مدام با بچه ها انگلیش حرف میزدم تا دیگه یاد بگیرن مکالمه کردن رو. سر پرسش از تعداد خواهر برادرای بچه ها هم کلی خندیدم از دست امیرحسین (بابا یه خارجی بیارین به این حالی کنه من فقط یه داداش دارم)!!  

بعدشم کلاس دخترا بود که انوشه غایب بود و دوتا درس هم به اینا دادم و ازشون امتحان اعداد گرفتم که رضایتبخش بود.  

بعد از کلاس دخترا خیلی اتفاقی با آقای نویدی راجع به خداشناسی حرف زدیم و همین شد که تا ساعت یک و نیم جلسه ی خداشناسی گذاشتیم به اضافه ی بحث های مربوط به سیاست و نماز جمعه و این حرفا.  

بعدشم کمی گپ خارج از موضوع زدیم و بعد من خداحافظی کردم و برگشتم. پدیده زنگیده بود که زنگش زدم و حرف زدیم. بعدم رفتم برای ناهار وقتی که داداشی اومد خونه ناهار (کتلت) خوردیم و استراحت کردم. عصری هم رفتم برای خرید کتابی که می خواستم. ترافیک و شلوغی بیداد می کنه.  

حدود ۸:۱۵ رسیدم خونه و مامان اینا هنوز نیومده بودن. نماز خوندم که اومدن و تی شرتی که برای مامان خریده بودم نشونش دادم که خیلی خوشش اومد و پوشید.  

بعد هم آنلاین شدم تا رستگاران. البته بینش پا می شدم میرفتم اینور و اونور!
فیلم رو دیدیم و الانم میرم لالا. 

شب خوش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد