´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲ خرداد

سلام 

امروز صبح آلارم جوجه من و خواهری رو بیدار کرد! 

خواهری که ساعت ۸ رفت سر کار و منم ساعت ۸.۱۵ راه افتادم سمت دانشگاه برای شرکت در همایش دیدار با میرحسین موسوی. 

یکی از دوستان رو دیدم و باهم رفتیم تا سالن و اونجا تفکیک جنسیتی شدیم!:دی  

پدیده و نگار هم یک ساعت بعد رسیدن و چون کنار من جا نبود رفتن بالا ایستادن. 

ساعت ۱۰.۵ موسوی و خانم رهنورد اومدن. سالن هزار نفری پنج هزار نفر رو در خودش جا داده بود و حدود هزار نفر هم بیرون و پشت درها بودن. 

دیگه نزدیک ساعت ۱۲ که سوال و جوابها رو به اتمام بود من از بس جیغ زده بودم و سوت و کف و هورا و پوستر و ... از کمبود اکسیژن زدم بیرون. 

با پدیده و نگار رفتیم یه گشتی زدیم و من یه آبمیوه هرسه تامونو مهمون کردم. نگارم بهم یه روسری داد که سوغات از بندر عباس بود. 

یه جوجه ی چوبی هم از توی داشبورد ماشین پدیده کش رفتم. 

برای ناهارم رفتم شرکت که همبرگر بود. 

تا ساعت ۷.۵ هم شرکت بودیم و برگشتیم خونه. 

البته آقای ناصری عصری مگنوم برامون خرید و اساسی حال داد. 

رسیدم خونه خیلی خسته بودم. 

یه د گرفتم و فاکتور هشت دیدم و خوابیدم.

۱ خرداد-تولد بابا

سلام 

امروز صبح درحالیکه هنوز مقیم رختخواب بودم تولد بابا رو با یه اس ام اس لب و لوب تبریک گفتم!
مشغول صبحانه بودن و کلی خندیدن! 

ساعت ۱۰ از جام بلند شدم و ظرفایی که از دیشب مونده بود شستم. 

بعدم یکی دوتا شیرینی با شیر خوردم و اومدم نت 

تا ظهر با کامپیوتر مشغول بودم و یه کمی به گوشیم ور رفتم و یه کمی هم چلچراغ خوندم 

یکی از دوستای گلم هم که از شیراز خبر داد که فردا میرحسین میاد دانشگاه برای سخنرانی 

با بچه ها قرار گذاشتیم که بریم حالی به حولی!
ظهر کمک مامان کردم برای دلمه درست کردن. من زیاد دوست ندارم و چشمم دنبال مرغی بود که از قبل تو یخچال بود. 

اما وقتی داداشی اومد و دورهم ناهار خوردیم یه عالمه دلمه خوردم. مزه ی درخت میده خوشم میاد!:دی 

بعدم ظرفارو شستم و رفتم چلچراغ گرفتم دستم و دراز کشیدم. 

مصاحبه ی ضابطیان با خاتمی رو می خوندم. 

کاش میرحسین رای بیاره... 

از شدت گرما نمیتونستم بخوابم. عصری یه بشکه کافی درست کردم و خوردم.  

راستی دیشب جاشوا گفت اهل نسکافه نیست و نوشیدنی مورد علاقه ش آب هست! 

بعدم با مامان و خواهری یه فیلم سینمایی به اسم شبهای خرمشهر دیدیم که خب ربط چندانی به اسمش نداشت و بیشتر یه فیلم خانوادگی عشقولانه بود! 

داداشی و بابا هم روی پشت بوم داشتن کولرو سرویس می کردن و پوشال عوض میکردن.  

تا ساعت ۸ دستشون بند بود. 

بعدم دوش گرفتن و حاضر شدیم تا بریم خونه ی خاله محبوبه برای مهمونی قرض الحسنه. 

ساعت حدود ۸.۵ رسیدیم. همه اومده بودن. با احسان و خاله و عاطفه تو آشپزخونه مشغول شوخی و خنده شدیم من و خواهری. 

بعدم احسان طبق قولی که ازش گرفته بودم چند تا دی وی دی فیلم امریکایی بهم داد که شدیدا فیلم امریکایی لازم شده بودم. آخه با این فیلمها خیلی لهجه و اصطلاح یاد میگیرم. 

بعدم شام که چلو کباب بود رسید (داداشی و محمدآقا رفتن گرفتن). 

ماهم که مثل همیشه تو آشپزخونه خوردیم با کلی خنده و شوخی. داداشی هم به جمع همیشه شنگول اضافه شده بود. 

خاله دوجفت کش سر بهم داد. خودم انتخاب کردم. صورتی و آبی! 

ساعت ۱۰.۵ مهمونا پا شدن و رفتن و ما موندیم و تازه تونستیم دو دقیقه راحت همو ببینیم. 

به عاطفه گفتم فردا بیاد دانشگاه دیدن میرحسین که گفت نمیتونه و باید برای امتحاناش بخونه. فاکتور هشت که شروع شد برگشتیم خونه. 

فیلمو دیدیم و من اومدم اینجا. 

 

همین 

شب بخیر