سلام
دیشب دیگه حدود ساعت ۸ تعطیل کردیم تا آقی ناصری هم به جومونگ جونش برسه!
و از اینکه من هنوز داشتم کارامو انجام میدادم داشت عصبانی میشد/!!
راستی امروز پفک نمکی مینو خریدم!
به یاد قدیما و خونه ی مامان بزرگ و دخترخاله ها و پسر خاله ها و دعوای سر پفک و آدامس خرسی و روزای واقعا شاد کودکی...
وقتی رسیدم خواهری پفک رو دید و باز کرد و باهم به اضافه ی مامان خوردیم و برای داداشی هم گذاشتیم که شب وقتی اومد و دید اونم کلی ذوق کرد و دوست داشت.
خواهری ساعت ۱۰.۵ و منم ساعت یک خوابیدم. پدیده هم زنگ زد و تا یازده حرف زدیم و کلی خندیدیم سر جوک هایی که برای هم می فرستادیم.
امروز صبح هم باز ساعت ۸ با صدای جوجه بیدار شدم اما دلم نیومد انتقام بگیرم!
تا ۹ توی رختخواب بودم و بعدشم نشستم پای کامپیوتر و با ایرانسل کانکت شدم و خوشبختانه همونی که می خواستم آنلاین بود!
جاشوا شهاب نوریل که یکی از دوستان امریکایی و مسلمانم هستش و یه فایل داشتم که برای الان فرستادم تا گوش کنه و متنشو برام ایمیل کنه. اگه انجام بده که البته گفته میده٬ کمک بزرگی کرده.
امروزم ساعت دوازده و نیم راه افتادم و یک و نیم رسیدم.
ناهار چلو مرغ و خورشت بادمجون بود و سبزی خوردن و دوغ و حالی به حولی.
الانم که می خوام مشغول ترجمه بشم.
فعلا...