´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۸ اردیبهشت- نمایشگاه کتاب

سلام 

امروز صبح ساعت ۸ بیدار شدیم و صبحانه خوردیم و من و خانومی آماده شدیم که بریم نمایشگاه. تا حدود ساعت ۹-۹.۵ طول کشید که حاضر شیم و همینکه خواستیم بریم جوجه ها یکی یکی بیدار شدن و خانومی سرگرم غذا دادنشون شد و یه کمی باز طول کشید. فکی می کنم حدود ده و نیم بود که زدیم بیرون و من به عاطفه پیام دادم که اونم آماده بشه. سهیل ما رو تا ایستگاه مترو رسوند و رفت. ما هم با مترو رفتیم تا مصلی. توی مترو هم بسیار شولوغ(!!!) بود و یه اتفاق دهشتناک افتاد! کیف یه دختری که ظاهرا دانشجو بود و مقصدشم مثل همه ی ما شونصد نفر نمایشگاه کتاب بود لای در قطار گیر کرد و حالا به جای اینکه کیفشو ول کنه و جونشو نجات بده٬  با جیغ و داد چسبیده بود به کیفشوو قطاز هم داشت دنبال خودش میکشوندش و من و خانومی داشتیم سکته می کردیم و همه ی ملت جیغ و داد می کردن که بابا ول کن کیفتو خودتو نجات  بده! آخرش بعد از اینکه یه کمی دنبال کیف دویید ولش کرد و گوشیشم افتاد توی ریل. خلاصه که بساطی بود. من که  واقعا از وحشت همه ی بدنم بی حس شده بود.حالا افتاده بود به گریه که وای توی کیفم صدو هشتاد هزار تومن پول بود. آخه بابا دختره ی احمق! به قول خانومی یعنی خودت ۱۸۰تومن نمیارزی؟؟!!!! 

تا رسیدن به مقصد شده بود سوژه ی مردم توی مترو.  

وقتی رسیدیم عاطفه رو دیدیم و ماچ و موچ و بعدم راه افتادیم سمت غرفه ها. اول از همه غرفه ی کودکان رفتیم و خانومی یه عالمه وسایل و اسباب بازی ها و کتاب و سی دی های جینگول و پینگول واسه جوجه ها خرید. ساعت حدود یک بود و ما هنوز به غرفه ی ناشران عمومی نرفته بودیم. بعد از خریدهای خانومی٬ با وسایل خریداری شده رفت توی محوطه برای استراحت و من و عاطفه به صورت آش و لاش رفتیم سمت غرفه های عمومی و نغمه ی زندگی برای دیدار با هالوی عزیز که البته هنوز نیومده بودن و طی تماسی گفتن که تا ساعت دو میرسن و ما هم خانومی رو با بدبختی پیدا کردیم و کمی باهم بودیم و عاطفه چون خسته شده بود به پیشنهاد خانومی رفتن برای خرید خوراکی و استراحت و منم برگشتم توی سالن و چند جلد کتاب خریدم تا بالاخره چشمم به جمال آقای هالو روشن شد و بسیار افتخار کردم که ایشون چند دقیقه از وقتشون رو در اختیار من گذاشتن و کمی باهم توی سالن و بین غرفه ها گشتیم و منو برای خرید چند جلد کتاب راهنمایی کردن و خلاصه در جوار ایشون بسیار لذت بردم و خستگی ها فراموش شد. بعد هم که از ایشون خداحافظی کردم و رفتم سراغ خانومی و عاطفه که فقط استراحت کرده بودن و چیزی نخورده بودن. من دوتا ار باقلواهایی که از اصفهان خریده بودم توی کیفم داشتم که گفتن نمی خوان. با خستگی خییییییییییییلی زیادی راه افتادیم و سه دور دور خودمون چرخیدیم و دوتا ساندویچ ژامبون و سه تا نوشابه گرفتیم و با ون هایی که توی نمایشگاه مستقر بودن تا ایستگاه مترو رفتیم و بعد با صحنه ی فجیعی مواجه شدیم!به اندازه ی نصف جمعیت ایران چپیده بودن توی ورودی ایستگاه مترو و بوی آدم تا سه کیلومتری می رفت و منم که حساس و ضد آدم! تا لحظه ی سوار شدن به مترو حالم دیگه  داشت به هم می خورد و حالت تهوع گرفته بودم و به این اضافه کنید خستگی و گرسنگی و چهارده جلو کتاب که فقط دست من بود و  بند  و بساطی هم که مال جوجه ها بود و دست خانومی و عاطفه بود از سنگینی با ۱۲ تا دیکشنری لانگمن و آکسفور برابری می کرد! 

با هر وضعی بود رسیدیم به مقصد و سهیل هم زحمت کشیده بود و اومده بود دنبالمون. عاطفه هم راضی شده بود که بیاد خونه ی خانومی اینا پیش ما. ساعت حدود پنج و نیم بود که رسیدیم خونه به صورت کاملا له و لورده و داغون و زهوار در رفته! من که  تمام پاهام اررور ۶۹۱ میداد! خانومی و عاطفه هم همینطور. من زودی بار و بندیل رو از دستم گذاشتم و لباسهامو عوض کردم و رفتم پریدم رو تخت و دراز کشیدم. یعنی دیگه اصلا  نمیتونستم روی پام واستم یا حتی بشینم. کمی بعد عاطفه هم اومد و دوتایی باهم یه کمی خوابیدیم تا حدود هفت البته من که خوابم نبرد اما جزجز(!!)پاهام بهتر شده بود. ولی عاطفه تپل خوابید چون دیشبم به خاطر وجود پشه توی اتاقشون تو خوابگاه نتونسته بود بخوابه و حسابی کمبود خواب داشت. ساعت ۷ پاشدم و نماز ظهر و عصر(!!!) رو خوندم و عاطفه هم اومد و دور هم بودیم و باقالی خورون و منم به علت سردرد شدید میگرنی چشمام داغ بود و باز نمیشد و خانومی با یه گونی کافی میکس حالمو جا آورد!! یه باقلوا با یه لیوان کافی میکس دوبل زدم تو رگ و نیم ساعت بعد آدم آدم شدم! 

بعد هم که فیلمها شروع شد و مشغول شدن و منم با ذوف رفتم سراغ  کتابام. 

الانم با نی نی ها مشغولیم و منم اومدم اینجا که امروز رو  بنویسم و جزئیاتش باشه برای اصفهان و ماهینامه! 

 

دیگه همینا دیگه! 

فعلا شب بخیر

نظرات 1 + ارسال نظر
mahiar شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ق.ظ

خسته نباشید
مطالب جالبی دارید
تبادل لینک میکنید

فقط با رنک بالای 1 یک تبادل میکنم
مرکز دانلود برنامه وکرک
http://www.tafrihi.ir

اخباربازیگران هالیوود وایران
http://blog.tafrihi.com

-----------------
اینها با هر رنکی

جدیدترین عکس های خنده دار
http://fun.tafrihi.com

جدیدترین اس ام اس
http://sms.tafrihi.com

خبر بدید

بای

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد