سلام
امروز صبح ساعت ۱۰ بیدار شدم و با کمک خواهری و مامان مشغول آماده کردن ناهار و جمع و جور کردن خونه شدیم چون منتظر عاطفه و فاطمه بودیم. ساعت ۱۱.۵ بود که احسان رسوندشون و خودش رفت.
عاطفه لپ تاپش رو که تازه از تهران خریده بود آورد تا برنامه هایی که لازم داره من و داداشی روش بریزیم .
کلی باهم صحبت کردیم و خندیدیم و از هر دری گفتیم و منم در همین حال براش یه عالمه دیکشنری و برنامه های موبایل و غیره ریختم!
کلی هم براش مهندسی کردم و مشکلاتی که سیستمش داشت برطرف کردم!
ظهر هم سالاد درست کردم و ناهار پلو ق رمه سبزی خوردیم که بسیار خوشمزه شده بود و الانم بوش داره از سمت آشپزخونه میاد و قلب و روح مارا حالی به حالی می کند!
تازه ژله هم درست کردم! دوتا ژله ی انار و دوتا هم ژله ی پرتقال که بهش کمی هم آبمیوه با تیکه های پرتقال اضافه کردم. حالی به حولی!
ناهارو خوردیم و خواهری رفت سراغ ظرف شستن و من و عاطفه و فاطمه هم رفتیم توی اتاق به ادامه ی کارامون برسیم.
وقتی خواهری هم اومد و با فاطمه مشغول اسم فامیل بازی کردن شدن٬ یهو جوجه ی خوشگلم که از صبح مخشونو خورده بود پرواز کرد سمتشون! این دوتا هم که به شدت میترسیدن(فاطمه و خواهری) جییییییییییییییغ و داد که ماهی بیا بگیرش این بوئینگ ۷۴۷ وحشتناکتو!
منم درحالی که از خنده غش کرده بودم گفتم بچم حوصله ش سر رفته اومده پیاده روی!
بعدم دستمو گرفتم جلوش و اونم قربونش برم اومد با خونسردی سوار دستم شد. خواهری و فاطمه همچین رفته بودن توی بغل هم که انگار یه مار سه سر بهشون حمله کرده!
خلاصه اینجا هم نشاط فراوانی رفت!
تا عصری با عاطفه مشغول بودیم و کلی گپ زدیم و خواهری و فاطمه هم تقریبا با تمام حروف الفبا اسم فامیل بازی کردن!
دایی هم زنگ زد و عاطفه اینا رو برای فردا ناهار دعوت کرد.
احسان عصری اومد ماشینشونو گذاشت برای این دوتا خواهر و خودش رفت سر کار.
مامان و فاطمه هم بعد از ظهر وقتی داشتیم تکرار مدیری رو میدیدیم برای اسم یه فیلم شرط بندی کردن سر یه چی توز موتوری که مامان برد و فاطمه گفت من پول ندارم و نمیدونم چرا من در یک لحظه پترس وار یه هزاری دادم به فاطمه و گفتم با خواهری برو بخر و بیا.
حالا من مونده بودم این چه جور شرط بندی کردن بود که دو نفر دیگه شرط بستن من باید تاوانشو می دادم!
اوناهم نامردی نکردن و یه چی توز عظیم الچثه و یه چیپس هم خریدن و اومدن. چیپس و پفک رو ریختیم توی سینی و با کلی خنده و هرهر کرکر خوردیم!
بعدشم من براشون شکلات کاکائویی و کیک خامه ای بردم و خودمم نخوردم.
چای و میوه هم که بود.
شب ساعت ۸ بود که خداحافظی کردن و رفتن.
امروز چون سرم گرم بود روز خیلی خوبی بود.
تازه برای عاطفه بازی مورد علاقه ی خودمو (زوما) ریختم روی لپ تاپش که خودش و فاطمه از همون اول مشتریش شدن!
وقتی هم که رفتن من اومدم آنلاین و کمی با دوستا گپ زدم و الانم میرم برای مدیری.
دیشب خیلی خندیدیم سر این فیلم.
مخصوصا من سر اون قسمت دمکنی هاش دلم براش ضعف رفت!
عجب موجودی این مدیری!
تا فردا...
درود
متاسفم بابت ۱۰۰۰ از دست رفته:)
خوشحالمم روز خوبی داشتید
ژیروز باشید و شاد
بدرود
سلام .
وبلاگ زیبایی داری.
به کلبه ی من سر بزن دوست خوبم .