´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

ترجمه

سلام 

امروز صبح ساعت ۸.۵ بیدار شدم اما تا ۱۰ توی رختخواب موندم اصلا حال و حوصله ی شروع یک روز تعطیل دیگه رو نداشتم. 

بعدشم که پاشدم رفتم سراغ ترجمه ای که از یک دوست پیشمه و اونو شروع کردم. تا ظهر سرگرم پیدا کردن لغت بوم. با یکی از دوستان در شیراز هم تلفنی صحبت کردم و کلی حال و هوام عوض شد. شیراز بارون و تگرگ بهاری میومد. 

ظهر ناهار سبزی پلو با قزل بود که خوردیم و خواهری ظرفها رو شست (تقریبا همه متوجه بیحوصله و بداخلاق شدن من شدن!) کلا دختر خوبی ام ها! وقتی بیکار میشم اینجوری میشم! 

یه کمی دراز کشیدم و با دوستان اس ام اس بازی کردم. واقعا خداوند این سیستم پیام کوتاه را از ما نگیراند!
بعد از ناهار تکرار مدیری رو دیدیم چون مامان اینا دیشب ندیدن. شبکه تهران هم فیلم سینمایی عنکبوتهای یخی رو دیدیم که جدید و قشنگ بود اما ترجمه ش رو یه کمی تابلو سیاسی کرده بودن. حالا باید نسخه ی اصلیشم ببینیم احتمالا خالی از لطف نباشه! 

باز هم مشغول ترجمه شدم و کمی معین گوش کردم به رسم همیشگیم! 

زنگ زدم به عاطفه (دخترحاجی بعد از این)!! و به اتفاق فاطمه و احسان برای فردا ناهار دعوتشون کردم. می خواستم خودم امروز برم اونجا که هنوز حالم زیاد مساعد نبود. برای همینم با مشورت مامان زنگ زدم و گفتم بیان. فردا صبح منتظرشونم. 

چند ساعت بعد عاطفه زنگ زد و درمورد یکی از برنامه های لپ تاپش که نصب نمیشد سوال پرسید که بهش گفتم فردا با خودش بیاره. (ِآخه من علاوه بر همه ی هنرای دیگه م که از هر۲۰ تا انگشتم میباره متخصص انواع سیستم های کامپیوتری هم هستم!) 

شب هم یه کم هله هوله خوردم که به بدتر شدن وضعیت گوارشیم کمک شایانی کرد و جا داره همینجا از هوش و درایت خودم تشکر ویژه ای بکنم!
سریال ماه عسل و مهران مدیری رو هم دیدیم. بدجوری از این مدیری خوشم میاد! تحت هر شرایطی. هم تیپش درسته هم استایلش! 

 

فعلا همینا 

 

تا فردا...

نظرات 2 + ارسال نظر
اجادسا چهارشنبه 5 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:37 ب.ظ http://ajadesa.blogsky.com

سلام سیا سوخته ام اومدم بگم که هیچی فقط اومدم بهت سر بزنم موفق باشی

=))

محبوبه شنبه 8 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ق.ظ

:-؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد