´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

تراکتوری به نام ماهی خانوم!

سلام 

امروز روز مهمونی عید ما بود و قرار بود دوتا خاله ها و دایی به اتفاق خانواده هاشون برای ناهار بیان خونه ی ما. از صبح زود ما بینواها رو گرفتن به کار! من هنوز دست و صورتمو از خواب نشسته بودم که مشغول ظرفشویی و کاهو خورد کنی و هویج رنده کنی و ... شدم! 

تا حدود ساعت ۱۱ که اولین گروه مهمونا (خاله محبوبه) اومدن مشغول بودیم. بعدش پریدیم لباس پوشیدیم و مشغول پذیرایی شدیم. بعد هم که خاله منصوره و دایی اومدن. دیگه با بچه ها گرم صحبت بودیم و بگو و بخند.
موقع ناهار هم که چلومرغ و قیمه بود (تصمیم به قرمه سبزی داشتیم همراه با مرغ که دیشب خونه ی دایی قرمه سبزی هم بود) با کمک هم سفره انداختیم و جاتون خالی خوردیم. البته من فقط کمی سالاد خوردم چون زیاد اشتها به ناهار نداشتم. هم صبحانه نخورده بودم و هم خیلی خسته بودم واسه همین اشتهایی به ناهار نداشتم.  

بعد از ناهار که بچه ها کمک کردن و جمع کردیم بساطشو٬ من و خواهری ایستادیم به ظرف شستن.  تمام لباس آبی من خیس شده بود! همشم با بروبچ گپ میزدم و هر هر می خندیدم! 

بعد با بچه ها دور هم نشستیم و پسرخاله ی کوچیکمو که با دوست دخترش عقد کرده رو کلی مسخره کردیم! خودشم که پایه بود شدید!
بعد هم فیلم همیشه پای یک زن در میان است رو که داییم سی دی شو آورده بود دیدیم. 

کلی هم سر به سر زنداییم میذاشتم از دیشب که غذای خییییییلی زیادی درست کرده بود و کلی اضافه اومد و همه بهش غر زدن من طرفداریشو کردم و قرار شد ۱۰۰۰ تومن بهم بده. امروز هرچی با من حرف میزد میگفتم زندایی بحثو عوض نکن ۱۰۰۰ تومن منو بده! خداییش خیلی اذیتش کردیم امروز!  

خاله محبوبه و شوهرش هم که امروز عازم مکه بودن و ساعت ۲ حرکت کردن سمت فرودگاه.  

بعد باز مشغول میوه و چایی و گپ زدن شدیم. 

دیگه ساعت ۴ بود که خاله منصوره و دایی هم رفتن. ماهم جمع و جور کردیم و من ظرفهای باقیمونده رو شستم و پس افتادم!
یعنی امروز مثل خر که نه! مثل تراکتور کار کردم! 

اومدم یه ذره پیش جوجه ی خوشگلم بودم و  بعدم ستاره دوستم زنگ زد و باهم صحبت کردیم. بعدم که یه کمی برای خودم سوپ که از خونه ی دایی (دستپخت الهام) آورده بودم و گرم کردم و خوردم. بعدم اومدم نت با یی دوتا از دوستا صحبت کردیم. بعدم رفتم فیلم ماه عسل رو دیدم. 

الانم که اینجام. 

کلی هم با دبیر  زبان دبیرستانم که درست از ۶ سال پیش از محضرش استفاده می کردم و تا امروز هم همیشه جویای احوالش بودم اس ام اس بازی کردم و خندیدیم. آخه هم دبیر من بود هم دختر خالم. برای همینم دیشب خونه ی دایی که بودیم  من زنگ زدم بهش و کلی حرف زدیم و خندیدیم خیلی مرد نازنینیه. عاطفه هم باهاش صحبت کرد. البته عاطفه مثل من باهاش صمیمی و در ارتباط نیست. 

امشبم که دعوتم کرد برم خونشون عید دیدنی!
ایشالا اگه کسی سرمون خراب نشه یه روز میرم. 

دبیر ادبیاتمم که با ایشون هم از همون زمان در تماس هستم زنگ زد و منو شرمنده کرد. من خیلی سعی کردم تماس بگیرم اما خط آزاد نمیشد. این دبیر ادبیاتمون چون جوونتره من زیاد روم نمیشه باهاش صحبت کنم یا خیلی اس ام اس بدم. اما آقای عطایی خیییییییییییییلی جیگره!

واقعا خیلی دوسش دارم.

خلاصه اینکه روز بسیار پرزحمت و بسیار خوبی بود و کلی خوش گذشت. امیدوارم به همه خوش بگذره ایام عید نوروز. 

 

میوه های امشبمم خوردم. (جهت اطلاع دوستانی که نگران میوه خوردن من میشن)!!
الانم یه گز بعد از مدتها خوردم. 

 

دارم به یکی از دوستام که رفته قشم سفارش سوغاتی میدم!!:دی 

 

دیگه بریم دیگه!
 

تا فردا....

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی شنبه 1 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:19 ب.ظ http://www.30o.ir

سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارنده‌ای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار می‌دهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده می‌کنید، ممنون.
موفق باشی...

نادر سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:06 ق.ظ http://persian-art.blogsky.com/

شما رو به دیدن عکسهایم دعوت میکنم

احسان سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ http://btab.blogsky.com

مرسی
خیلی جالب می نویسین
لینکتون می کنم اگر شما هم این کارو بکنید خوشحال می شم

ملودی سه‌شنبه 4 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 12:13 ق.ظ http://www.nabze-maghz.blogsky.com

سلام! وبلاگت خیلی قشنگه. اینقدر زن دایتو اذیت نکن!
راستی منو دوستمونم به خودمون میگیم ماهی! آخه خیلی چیزارو یادمون میره! و یه کم فراموش کاریم! (یکم بیشتر از یکم)! به شما از چه لحاظ میگن ماهی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد