´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

لحافدوز!

سلام 

امروز صبح به دنبال خبر ناگوار(میهمان) همه مون مشغول فعالیت بودیم. 

مامان و بابا هم رفتن بازار و کللللللللی خرید کردن. تا ظهر مشغول بریدن و دوختن ملافه به یه عالمه پتوی نو بودیم که بتونه مهمونارو ساپورت کنه. مامان می برید و خواهری هم با چرخ خیاطی خودش حاشیه های ملافه ها رو می دوخت تا ظهر. 

ظهر سبزی پلو با قزل خوردیم و چون فشار آب کم بود نشد ظرفهارو بشوریم. مامان زنگ زد به عمه و عمه گفته بود فعلا منتظر نباشین! اول میریم کرمان و بعد بندرعباس و بعد شیراز و بعدم اصفهان! بنده هم بسی بسیار خوشحال شدم و با خیال راحت اومدم وبلاگ ماهینامه رو آپ کردم. 

بعدم یک ساعتی خوابیدم. عصری هم تمامی اون ملافه های دوخته شده رو باید به پتوها می دوختیم و من نهایت تلاشمو کردم که فرار کنم اما واقعا انقدر مامان و خواهری خسته بودن که دلم نیومد و نشستم به پتو دوزی! (یا به قول محسن لحاف دوزی)!!!
تا ده و نیم شب!
کمرم خورد و خاکشیر بود. برای بچه ها پیام تبریک گذاشتم و با پدیده هم تلفنی صحبت کردم. 

الانم بسیار خسته ام. 

همین! 

 

********** 

سفر همه ی مسافرا بی خطر 

به همتون خوش بگذره 

محسن جان بادوم هندی بردی واسه تو راه؟!! 

*************** 

 

تا فردا...

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن جمعه 30 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 08:40 ب.ظ

سلام لحافدوز!
خسته نباشى
آجیل برداشتیم،بادوم هندى فقط خونه
و براى مصارف شخصى!
عیدتم مبارک
انشالله کلى اتفاقات خوب در انتظارت باشه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد