´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

ماهی مهماندوست!!

سلام 

امروز صبح به سختی و مرارت شدید از خواب پا شدم و درحالیکه به سختی از رختخواب گرم و نرم وداع می کردم راهی شرکت شدم!! (خوبه با سرویس انحصاری هم میرم!!) 

خلاصه مشغول ترجمه ی دخترخاله شدم و چون دیشب قرص آنتی هیستامین خوردم آلرژیم ساکت بود.  

تا ظهر مشغول بودیم و ظهر هم به محض اذان نماز خوندم چون خیلی گرسنه بودم. بعدم قیمه و سبزی پلو با ماهی قزل خوردیم و حالی بردیم و ترکیدیم! 

بعدم سرمو گذاشتم روی میز و چند دقیقه ای چرت زدم! عین این پیرمردا شدم من! تا چشمامو بستم خوابم برد! یهو دیدم آقای ناصری داره با تعجب صدام میزنه! به صورت :دی گفتم خوابم برده بود!
گفت خب در اتاقتو ببند و درست بخواب! گفتم نه دیگه حسش رفت!!
خلاصه بعد از ظهر هم چندتا تلفن زدیم به بدهکارا و از دیشب هم نمیتونم با خط همراه اولم پیام بدم. ایرانسلمم که گوشیش شارژش تموم شده بود و تو کیفم مرده بود! بدین ترتیب کلا با جهان خارج ارتباطم یک طرفه بود! فقط دریافت کننده بودم! 

شب هم حدود ساعت ۷ راه افتادیم سمت خونه. سر راه چندجا برای خریدهای کوچولو نظیر چیپس٬ پفک٬ تنگ ماهی و اینا ایستادیم. بعدم یه چیپس توی ماشین خوردیم.  

نزدیک خونه هم برای همدیگه آرزوی سال خوشی رو داشتیم توام با سلامتی و رسیدم خونه. 
 

از راه که رسیدم نماز که خوندم با فراغ بال دراز کشیدم کف اتاق و می خواستم ۴۰چراغ بخونم که یهو یکی از دختر عمه هام به گوشی خواهرم خبر داد که عمه مهری و خانواده٬ عموکاظو و خانواده و پسر عمه مهری و خانوادش دارن میان اصفهان منم که مهمان دوووووووووووست!!! گفتم یه پیام بده ببین شاید شوخی کرده ایشالا! اما زهی خییال باطل! موضوع کاملا جدی بود و همگی مشغول آماده کردن خونه برای مهمونای نوروزی شدیم. حیف خانومی اینا هم رفتن سفر وگرنه پناهنده میشدم تهران!  

با خواهری افتادیم به نرده تمیز کردن و گرگیری و این کارایی که من به شدددددددت علاقه دارم!
 تازه یه کار دستی هم درست کردم که اگه درست شد بهتون نشون میدم! 

انقدر خوشحال و هیجان زده هستم از ورود مهمانان(!!) که حتی حوصله ی میوه خورونم ندارم!
یه ماست میوه ی توت فرنگی گذاشتم جلوم دارم با عصبانیت می خورم! 

  

************ 

کسی یه گله جا اندازه ی یه تنگ بلور و یه کم خوراکی نداره منو به فرزندخواندگی قبول کنه؟!
فقط تا بعد از مهمونی!! 

************ 

بادوم هندی هم نخواستیم ! 

************

آقا ما بریم! 

 

تا فردا.. 

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن پنج‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 12:19 ق.ظ

سلام

خدا بهت صبر بده!!

شوخی کردم
تو در هر صورت نمیذاری بد بگذره بهت

عیدت مبارک
بهترین هارو برات آرزو دارم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد