´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

عروسی!!

سلام 

امروز صبح که پاشدم باز دیدم یه کمی احساس گلودرد دارم اما محل نذاشتم! 

باید یه سر می رفتم دانشگاه چون دیگه بچه های خوابگاهی برمیگشتن شهراشون. جلسه ی آخرم بود. 

ظهر ساعت ۱۱.۵ بود که راه افتادم سمت خونه. چون شب عروسی یکی از دوستای دوران کودکی دعوت بودیم نرفتم شرکت.  

اومدم خونه ناهار از دیروز جوجه بود و املتم درست کردیم و خوردیم. 

از اونجایی که من اصلا علاقه به شرکت در این جلسات ندارم ۵۶۴۶۵۹۸۵۹۶ دفعه از صبح به مامانم می گفتم من نمیام مامانم می گفت نه زشته اگه نیای! 

خلاصه! با اکراه هرچه شدید تر تصمیم گرفتم (گرفتند!!) برم!
حالا نیم ساعت مونده به رفتنمون دارم چت می کنم! نوشا هم شاهده!
دیگه ساعت حدود ۸.۵ بود از خونه راه افتادیم و ۹ هم رسیدیم. 

تا رسیدیم دیدیم خبری نیست و ملت همینجوری نشستن همو تماشا می کنن. 

خلاصه سر حساب شدیم فهمیدیم چون یکی دوتا از فامیلای صاحبان مجلس آخوندن موزیک تعطیله! آی ملت ضایع شدن آی ضایع شدن! یه یارویی هم میکروفون گرفته بود دستش مثلا می خواست مجلس گرمی کنه اما واقعا صداش رو مخ بود. 

با یکی از دوستای خیلی خیلی قدیمیم نشسته بودیم و به مردم می خندیدیم و سر خودمونو اینجوری گرم می کردیم! به هر حال از بیکاری که بهتر بود! تازه اون یه دور هم به تمامی کانتکت های موبایلش زنگ زد از بیکاری!! 

خلاصه همش غر زدیم تا بالاخره گفتن بریم شام و راحت شدیم! 

مامان قشنگم که دورو بر من آفتابی نمیشد! نه خیلی خوش اخلاقم؟! می ترسید از اینکه بهم اصرار کرده ازش تشکر مبسووووووووووووطی بکنم! 

بعد از شام هم که جوجه و کباب بود برگشتیم خونه با کلی غرغر من و خواهری و داداشی! 

الانم میرم لالا. 

 

تا فردا...

نظرات 5 + ارسال نظر
فریده جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 01:21 ق.ظ http://www.ehsasat.com

عروسی بی موزیک یعنی قرمه سبزی بدون پیاز !

سایت منم بیا

؟؟؟؟ جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 04:24 ق.ظ

؟؟؟؟

رضا جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 07:13 ق.ظ http://reza34mans.persianblog.ir

سلام به ماهی خانم گل ... عرض ارادت و خیلی کیفور شدیم از این خاطرات شما .. باز هم البته که میاییم لب حوض شوما دادا .. خب خارج از شوخی خیلی لذت بردم .

عمو سیبیلوو جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 09:56 ق.ظ http://amosibilo.blogsky.com

قاصدک!

قاصدک هان چه خبر آوردی ؟
از کجا ، وز که خبر آوردی ؟
خوش خبر باشی ، اما ، اما !!!!!!!
گرد بام و در من بی ثمر میگردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری ، نه ز عیار و دیاری ،
باری ....
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند

قاصدک !

در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم میگوید :
که دروغی ، تو دروغ .....
که فریبی ، تو فریب ....

قاصدک !

هان ولی ....
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام ، آآآآآآآآآآآآی ! کجا رفتی ؟ آآآآآآآآآآآآآآی !!!!!
راستی آیا جایی خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟؟؟؟؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم ، اندک شرری هست هنوز؟

قاصدک !

ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند........................

محسن جمعه 23 اسفند‌ماه سال 1387 ساعت 11:43 ق.ظ

سلام

منم از عروسی خیلی خوشم نمیاد...

ولی آی حال میده اینجور عروسیا آی حال میده!
راحت و بدون سروصدا میشینی یه گوشه حالشو میبری و هر کاری دوس داشتی میکنی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد