´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۷ اردیبشهت- جوجوبازی در پارک

سلام 

امروز صبح حدود ساهت ۸ بیدار شدم اما تا ساعت ۱۰ توی رختخواب بودم. بعد دیگه جوجه ها و بقیه بیدار شدن و زندگی عادی شروع شد و پر از سروصدای و خنده های بچه ها و ماهم کلی نی نی بازی کردیم و حالی به حولی! 

 خانومی و سهیل رفتن بیرون خرید. من و مامان با نینی ها تنها بودیم. وقتی بچه ها برگشتن

ناهار که جوجه کباب بود آماده کردیم و حدود ساعت دو و نیم دورهم خوردیم. 

بلافاصله من ظرفهارو  شستم و بعد با خانومی رفتیم توی پارکینگ تا فرش بشوریم!! 

قبل از ناهار سهیل برده بود پایین و خیسش کرده بود با آب و تاید. ما دو تا هم رفتیم پایین و مشغول شدیم و صدای هرهر و کرکرمون توی مجتمع پیچیده بود. به یاد قدیما کلی آب بازی کردیم و خندیدیم و سردمون شد و موش آب کشیده شدیم. نیم ساعت بعد هم سهیل اومد تا کمک کنه و موضوع جدی شد! 

با کمک هم شستیم و آب کشیدیم و برگشتیم بالا و من یه کمی خوابیدم. عصری هم به خوابگاه عاطفه اینا زنگ زدم و گفتم فردا می خوام برم نمایشگاه اگه میاد که باهم قرار بذاریم و همو ببینیم که اونم با خوشحالی قبول کرد و قرار گذاشتیم برای حدود ساعت ۱۰ صبح. 

بعد هم وقتی بچه ها نیم ساعتی خوابیدن آماده شدیم و رفتیم پارک سر کوچه و از هوای بسیار عالی و بهاری استفاده کردیم. منم با این سن و سالم سوار سرسره شدم و با سجاد سر خوردیم پایین!!! 

یک ساعتی بودیم و برگشتیم خونه. خواهری و سهیل رفتن کله پاچه بگیرن برای فردا صبح! 

من و مامان هم نماز خوندیم و با بچه ها بودیم. سجاد که زود خوابش برد. ستاره هم با خودش و اسباب بازیاش سر گرم شد. به مینا و سعیده و اون یکی مینا اس ام اس زدم که برای فردا قرار بذارم که تا الان هیچکدوم جواب ندادن. حیف که زهرا اصفهانه! وگرنه از همه بیشتر دلم می خواست زهرا رو ببینم بعد از سالها... 

حالا تا ببینیم چی میشه دیگه! 

الانم مامان  و خانومی توی آشپزخونه هستن و منم نزدیک بچه هام و لپ تاپ سهیل رو غصب کردم!!:دی 

 

دیگه کم کم میرم بخوابم که فردا بتونم صبح زود بیدار شم. 

 

شب بخیر

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد