´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۲ اردیبهشت

سلام 

امروز صبح ساعت ۴.۵ از صدای بارون البته بیدار شدم دوباره خوابیدم ساعت ۷ و ساعت ۸.۵ بیدار شدم و هنوز به شدت بدنم درد می کرد. دیشب به سختی خوابیدم از بس همه ی دیروز رو سرپا و مشغول پذیرایی بودیم. زود مشغول ترجمه شدم تا زودتر شرشو بکنم اما مگه تموم میشه؟؟!! 

ساعت ۱۲ از خونه زدم بیرون. 

ساعت حدود دو بود رسیدم شرکت. بارندگی شدید ترافیک سنگینی درست کرده بود. تا رسیدم بلافاصله کارهامو بررسی کردم و بعدم رفتیم ناهار. چلوکباب 

بعد هم که مشغول کارهام شدم و اتفاق خاصی نیفتاد. 

فقط امشب استثنائا تا ساعت ۹ موندیم تا من یکی از کارهام که رو به اتمام بود رو تموم کنم. 

آخه چهارشنبه قراره برم تهران و کارام فشرده شده.. 

شبم اومدم خونه و هیچ کار خاصی نکردم به جز ترجمه تا ساعت یک بامداد!
بعد هم به زور داداشی که همه ی چراغارو خاموش کرد رفتم لالا! 

 

شب خوش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد