سلام
امروز صبح ساعت ده بیدار شدم و همه بیدار بودن و همچنان به من می گفتن شلمان!
صبحانه خوردم و حسابی با بچه ها بازی کردم.
مامان مشغول تهیه ی ناهار بود به همراه خانومی. ناهار ماهی و میگو بود با سبزی پلو.
دیگه ما سرگرم بودیم با بچه ها و تی وی و مجله و غیره!
کار خاصی نکردیم تا ناهار که دور هم با کلی شوخی و خنده خوردیم. بعد هم خواهری ظرفها رو شست. مامان و خانومی رفتن سر خاک مامان بزرگ. من هم دراز کشیدم. یکساعت بعد برگشتن و منم خوابم نبرده بود و رفتم حسابی بچه ها رو چلوندم! خانومی گفت بریم رفاه که هیشکی پایه نبود. برای همینم من و خودش دوتایی رفتیم میدون نقش جهانو شیرینی و صدف خریدیم و سرراهم یه ساندویچ خریدیم و دوتایی با هرهر و کرکر خوردیم و برگشتیم خونه.
شام پیراشکی کمی از دیشب بود + سبزی پلو از ظهر + دلمه از قبل+ کوکوی سبزی که تازه درست کردیم و خوردیم دور هم. دیگه خانومی اینا هم کم کم آماده شدن و ساعت یازده و نیم بود که رفتن در میان کلی دلتنگی و غصه...
شب خوش
سلام
امروز صبح ساعت ده بیدار شدم. دلم می خواست بازم بخوابم اما نمیشد دیگه! همینجوریشم هر کی از دم در اتاق رد می شد بهم می گفت :«شلمان»!!
خلاصه پا شدم و صبحانه ی مختصری خوردم و بعدش با بچه ها بازی می کردم و گاهی می رفتم توی آشپزخونه. شاگردم دم دمای ظهر زنگید و گفت که امروز چون سرماخورده نمیاد که منم ازش نگیرم. منم از خدا خواسته قبول کردم آخه خودمم هنوز حالم خوش نبود.
داداشی و شوهرخواهر صبح زود رفته بودن بیرون خرید. خانومی هم ظهر رفت پیششون.
ناهار چلو مرغ بود که مامان آماده کرد و حدود ساعت دو خوردیم. آخه خانومی و شوهرش و داداشی ساعت دو بود که اومدن.
بعد از ناهار من ظرف ها رو شستم و دراز کشیدم. بقیه هم خوابیدن. به جز ستاره و سجاد که حسابی قبراق و سرحال بودن و نمی خوابیدن تا بالاخره یکساعتی طول کشید و خوابیدن و ماهم خوابیدیم. حدود ساعت ۵ بیدار شدم. همه بیدار بودن. بعد از ناهارم باز مسکن خورده بودم و حسابی گیج بودم. کمی با بچه ها بازی کردم . قرار بود خاله منصوره بیاد دیدن بچه ها و خانومی که حدود ساعت ۶ اینا بود اومدن. ساعت هفت و ربع من آماده شدم که برم کلاس. خاله اینا هم بلند شدن که برن. قبلش خانومی بلال درست کرد و خوردیم.
رفتم سرکلاس. چون بین تعطیلی بود سه تا غایب داشتم. درس رو دادیم و بیشتر کلاس به بحث آزاد گذشت. خوب بود. بعد از کلاس هم آ.نجاری سی دی کارتون یوسف رو که بهش داده بودم ببینه بهم برگردوند و منم دادم به آقای مالکی که یکی از شاگردهای خوب و مودب و با شخصیتم هستش. کمی هم دم در صحبت کردیم و بعد رفتم سرکوچه دیدم بابا نیست. منم راه افتادم به سمت خونه و توی کوچه بابا رو دیدم که با عجله داره میاد سمتم و برام دست تکون میده. منم براش دست تکون دادم و گفتم :«فکر کردی اگه نیای دنبالم من نمیام خونه؟ نخیرم! من آدرس خونه رو نوشتم و گذاشتم تو جیبم! دادم به آقا پلیسه و منو آورد خونه!» کلی خندیدیم و گفت حواسم نبوده به ساعت.
رسیدم خونه دیدم خانومی داره پیراشکی درست می کنه. نذاشت کمکش کنم. حدود ساعت ده بود که آماده شد و خوردیم. فیلم دلنوازان رو هم که مامان ضبط کرده بود دیدم.
بعد هم تا ساعت یازده دوازده بیدار بودیم. سجاد خوابیده بود اما ستاره نمی خوابید و سرحال بود. مدام از صندلی ها و مبلمان می رفت بالا. یهو از روی کاناپه افتاد پایین. خیلی دلمون براش سوخت. کلی گریه کرد و تا یه عالمه وقت آروم نمیشد. من و خواهری هم عذاب وجدان داشتیم اما کاری از دستمون بر نمیومد آخه ماشالا یه جا بند نمیشد و حرکاتش قابل پیش بینی نبود.
خلاصه ساعت یک بود که بالاخره خوابید و ما هم خوابیدیم.
سلام
امروز صبح ساعت ۱۰ بیدار شدم و هنوزم خیلی کسل بودم. رفتم یه ذره تخم مرع همراه با خانومی خوردم و یه عالمه بچه ها رو چلوندم و حال کردم. بعدهم یه کمی توی آشپزخونه بودم و کمک مامان اینا می کردم. آخه بابا می خواست برای ناهار کباب درست کنه. دیگه با بچه ها سرگرم بودیم و منم زیاد حالم خوب نبود و بیشتر استراحت می کردم. قبل از ناهار ظرفهایی که توی ظرفشویی جمع شده بود شستم و بعد هم ناهار آماده شد و خوردیم و کلی گپ زدیم و خندیدیم. بعد هم ظرفها رو خواهری شست و منم رفتم دراز کشیدم. یه قرص مسکن خوردم. اصلن حالم خوب نبود. کلی ضعف داشتم. یک ساعتی خوابیدم اما بیدار شدم و با اینکه همه خواب بودن دیگه نتونستم بخوابم. اعصابم داغون بود. خیلی اذیت می شدم. ساعت ۵ بود که بقیه هم بیدار شدن و با بچه ها بازی می کردیم. من رفتم دراز کشیدم و داشتم چلچراغ می خوندم که خانومی اومد پیشنهاد داد بریم پارک. من که حالم اصلن مساعد نبود و با مشورت با مامان تصمیم گرفتم که نرم. بقیه داشتن آماده می شدن که آ.کاظمی زنگید و برای ادامه ی کار آگهی شون به کمک من احتیاج داشتن برای همینم تصمیم گرفتم برم و اونجا پیاده شم و بعد به مامان اینا ملحق شم..
با خواهری رفتیم شرکت و من همون آقایی که صدامو رکورد کرد و آ.کاظمی و دو نفر دیگه رو دیدم. برای ترجمه ی زیرنویس ها کمک کردم و حدودن ۱۵دقیقه طول کشید و بعد با خواهری با تاکسی رفتیم پیش مامان اینا. دوتا پفک و پاپ کورن خریدیم و خوردیم و بچه ها رو تاتی بردیم چون هوا کمی سرد بود رفتیم تا برگردیم خونه. سر راه داداشی یه سر رفت تا محل کارش و بعد هم رفتیم خونه. تا رسیدیم خانومی بلال درست کرد و خوردن. من و خواهری هم کورن فلکس با شیر خوردیم. فیلم دلنوازان رو هم دیدیم و بچه ها هم حسابی شیطنت کردن و بعد هم اومدم اینجا. راستی به پدیده هم زنگ زدم جواب نداد.
فعلن.