سلام
امروز صبح از ساعت هفت مدام بیدار می شدم و دوباره خوابم می برد تا اینکه ساعت هشت و نیم دیگه بیدار شدم. سحری چلو مرغ خوردیم.
کمی سرحال که شدم سهم قرآن امروزم رو خوندم و کمی کتابم رو خوندم و بعد هم آماده شدم و ساعت ۱۲ رفتم سر کلاس ترم جدید که همون پسرای ترم قبلیم بودن! دلم می خواست سرمو بکوبم به دیوار! اما سعی کردم خودم رو وفق بدم.
فقط سه نفر از بچه ها اومده بودن که یکیشون جدید بود (میعاد). حروف رو مرور کردیم و قسمتهایی از درس اولشون رو دادم بهشون. بعد هم تکالیفشون رو گفتم و فرستادمشون خونه. می خواستم بیام که آقای تبا*شیری (رئیس شرکت و موسسه) ازم خواست بمونم و کمی ایده بدم راجع به زبان و قسمتهایی که میشه اضافه کرد. منم هرچی به ذهنم رسید گفتم که اتفاقا خیلی هم استقبال کرد و همه ی حرفامو یادداشت کرد و قدردانی کرد که من انقده باهوش و خلاق و فعال و غیره هستم!(:دی)!!
بعدشم اومدم خونه و مامان اینا هم از نماز اومدن. با تهران صحبت کرد مامان و بعد هم رفتن لالا.
منم که اومدم اینجا.
افطاری هم خونه ی یکی از دوستای مامان دعوتیم.
کتابم هم تموم شد! بد نبود. ساربان سرگردان-سیمین دانشور
فعلا همینا...
یه کمی خوابیدم و دم دمای اذان رفتیم خونه ی دوست مامان که همسایه مون هم هست
افطاری چلو قیمه ی بسیار خوشمزه ای بود.
خوردیم و بعد با بابا اینا برگشتیم خونه. فیلم پنجمین خورشید رو دیدیم و بعدشم بقیه رو. میز ناهار خوری و صندلی هاش رو کمی گرد گیری کردم. تا ساعت ۱ اینا هم بیدار بودیم و بعد رفتیم لالا که سحر زود بیدار شیم.
شب خوش
سلام
امروز صبح حدود ساعت ۹ بیدار شدم. مثل هرروز اولین کاری که کردم این بود که اون جز از قرآن که امروز باید می خوندم رو خوندم. وسطای قرآن بود که پستچی اومد و بابا رفت دم در و دیدم یکی از دوستان شناسنامه ش رو برای گرفتن کارت ملیش فرستاده و چون اصفهان هیچ آشنایی نداره این کار رو به عهده ی من گذاشته.
بعد از قرآن کمی کتاب خوندم و بعد از موسسه بهم زنگ زدن. آقای نویدی بود. گفت که عصری برم برای مذاکره راجع به کلاسهای ترم بعدی و دریافت دستمزد ترم قبلی.
مامان اینا هم ظهر رفتن نماز. کمی با تلفن حرف زدم و بعد هم کمی آنلاین شدم و وبلاگهای دوستان رو خوندم و خوابیدم. ساعت شش و نیم بیدار شدم و آماده شدم و ساعت ۷ رفتم آموزشگاه. تا ساعت یک ربع به هشت منتظر بقیه ی اساتید بودیم که بدقولی کردن و فقط سه نفر شدیم و قرار شد که از فردا بریم سر کلاسهای ترم جدید.
برگشتم خونه و افطاری رو خوردیم و بعد خواهری مشغول شستن ظرفها شد و منم مشغول پخت مرغ برای سحری فردا. فیلم های پنجمین خورشید٬ عبور از پاییز و نردبام آسمان رو هم دیدم. بعدش هم تا موقع خواب کتاب خوندم و حدودای یک بود که خوابیدم.
سلام
امروز صبح ساعت ۱۰ از خواببیدار شدم. مامان و خواهری رفته بودن قرآن و بابا هم پای کامپیوترش بود و توی اینترنت. یه کمی کتاب خوندم و بعد با شرکت تماس گرفتم و با آقای ناصری هماهنگ شدم و تصمیم گرفتم برم شرکت فایل رو ادیت کنم چون خودم ورد۲۰۰۷ ندارم.
مامان اینا ساعت ۱۲ اومدن و دیگه تا از خونه راه بیفتم شد ۱
حدود ۲ رسیدم شرکت و کمی بعد پسر بزرگ آقای لطیفی هم که فکر کنم دوم راهنمایی هستش اومد و منم مشغول ترجمه شدم.
بعد هم تا ساعت ۴ به فایل ور رفتم و صورتحساب رو نوشتم و زدم به چاک!
رفتم دانشگاه و بچه های شیمی رو دیدم و معده درد شدیدی گرفته بودم. براشون رنگینک هم بردم. ساخته ی خودم!
دیگه حدود ساعت ۷.۵ رسیدم خونه.
دیدم به به! به به!
غذای مورد علاقه م!
جیگر!
در حال کبباب شدن بود!
بسی بسیار ذوقیدیم و حالی به حولی! دیگه اذان که گفتن در چشم بر هم زدنی! ته جیگر رو آوردم بالا و با فراق بال رفتم جلوی تی وی دراز کشیدم و فیلم دیدیم و بعدش رفتم ظرفها رو شستم و فیلم بعدی رو با داداشی دیدیم و بعدش زنگیدم خونه ی خواهری و کلی صدای جوجه ها رو شنیدم. بعد هم مامان اینا اومدن و فیلم نردبام آسمان رو دیدیم و الانم مامان اینا دارن جومونگ میبینن.
بنده هم پس از مراسم پر فیض خواندن کتاب٬ احتمالا بخسبم!
شب خوش