´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۸ دی-سومین روزه

سلام 

امروز سحر ساعت ۵ بیدار شدم. داداشی هم همزمان بیدار شد و من غذاهایی که مامان دیشب برامون درست کرده بود (جوجه کباب) گرم کردم و باهم خوردیم. مشغول خوردن بودیم که بابا هم بیدار شد و قرآن خوند و اذان که گفتن نماز خوندیم و خوابیدیم. من یه کمی دیر خوابم برد و بدین ترتیب تا یازده خوابیدم!:دی 

یازده و نیم هم درس رو شروع کردم و تا ساعت چهار بعدازظهر یه کله خوندم! 

فصل دو که تموم شد خوابیدم تا پنج و نیم که وقت اذان بود. بیدار شدم و افطار خوردم که مامان زحمت کشیده بود و آش رشته درست کرده بود که آنچنان چسبید که چسب قطره ای به کاغذی چسبد!
بعد هم پلو با تن ماهی خوردیم و یه چایی و باز از ساعت ۶.۵ درس رو ادامه دادم تا یازده شب که تست ها تموم شد. دوستم از کانادا زنگید و گفت هدایایی که برای تولدش فرستادم رسیده. بعد هم آنلاین شدم و کمی با دوستان من جمله عاطفه چتیدم. 

دیگه انقدر روزام یکنواخت شده که نمیدونم چی بنویسم. 

بابا و داداشی مشغول نصب آویز جدید در حمام بودن. خانومی زنگید و گفت عکس ستاره رو گذاشتن صفحه ی اول سایت.  

همینا دیگه 

الانم میرم لالا 

شب خوش

۱۷ دی

سلام 

امروز صبح ساعت هفت برای نماز بیدار شدم اما اصلن حس درس خوندن نداشتم. لذا یه کمی دراز کشیدم و حدود هشت تا نه هم خوابیدم. نه بیدار شدم و کمی با مامان اینا حرف زدم صبحانه خوردم و از ساعت ده تا یک و نیم یه ضرب خوندم. فصل جدید رو شروع کردم که تقریبن آسونتر از قبلیه. ساعت یک و نیم داداشی و خواهری باهم اومدن و منم درس رو تعطیل کردم و نماز خوندم و ناهار که چلو مرغ بسیار خوشمزه بود خوردیم و من ظرفها رو شستم و رفتیم استراحت کردیم. یکساعتی خوابیدم و از ساعت پنج تا ساعت نه و ربع شب دوباره حسابی خوندم. فیلم که شروع شد درس رو تعطیل کردم و پای فیلم میوه خوردیم و بعد که تموم شد آنلاین شدم.  

کمی دیگه آنلاین هستم .و اگه شد یکی دو صفحه ی دیگه درس می خونم و می خوابم. احتمالن فردا رو روزه بگیرم. 

ظهر با پدیده حرف زدم نیم ساعتی. حسابی داره می خونه. 

با خانومی هم حرف زدم.شب بخیر.

۱۶ دی-ادامه ی خرید

سلام 

امروز صبح ساعت ۹ بیدار شدم. صبحانه ی مختصری خوردم. قرار بود برم از بانک پول بگیرم و بدهیمو بخاطر خرید دیشب به مامان بدم و با بابا بریم برای خرید بقیه ش. همین کارو کردیم و رفتیم خریدیم و بعد از بابا جدا شدم که برم دانشگاه. دیر رسیدم ولی بالاخره رسیدم. بخاطر خرید دیشب و امروزحسابی مفلس بودم!:دی 

ساعت یک و نیم توی راه برگشت به خواهری زنگیدم که اگه توی راهه صبر کنه باهم بریم. همینطور هم شد و منتظرم شد و ساعت دو باهم رسیدیم خونه. ناهار ماکارونی بود که با دوغ و  سالاد توی اتاق خودمون خوردیم. نماز خوندم و یکساعتی خوابیدم. بعد هم نماز شب رو خوندم و آماده شدم و رفتم کلاس. بعد از کلاس وحید از کتاب گرامری که بهش قرض دادم تشکر کرد. نجاری هم راجع به برنامه ی کلاس خصوصیم پرسید. بعدهم اومدم خونه. سر کوچه دو روزه که دارن برای یه سریال فیلمبرداری می کنن. 

اومدم خونه مامان و بابا شیرنارگیل-خرما درست کردن که زدم تو رگ. از ساعت هشت و نیم تا دوازده هم یه ضرب درس خوندم و یکساعت آخرو تست زدم. دیگه ایشالا فردا فصل جدید رو شروع می کنم.  

الانم که اومدم آنلاین. دیگه کم کم میرم لالا 

شب خوش