سلام
امروز سحر ساعت ۵ بیدار شدم. داداشی هم همزمان بیدار شد و من غذاهایی که مامان دیشب برامون درست کرده بود (جوجه کباب) گرم کردم و باهم خوردیم. مشغول خوردن بودیم که بابا هم بیدار شد و قرآن خوند و اذان که گفتن نماز خوندیم و خوابیدیم. من یه کمی دیر خوابم برد و بدین ترتیب تا یازده خوابیدم!:دی
یازده و نیم هم درس رو شروع کردم و تا ساعت چهار بعدازظهر یه کله خوندم!
فصل دو که تموم شد خوابیدم تا پنج و نیم که وقت اذان بود. بیدار شدم و افطار خوردم که مامان زحمت کشیده بود و آش رشته درست کرده بود که آنچنان چسبید که چسب قطره ای به کاغذی چسبد!
بعد هم پلو با تن ماهی خوردیم و یه چایی و باز از ساعت ۶.۵ درس رو ادامه دادم تا یازده شب که تست ها تموم شد. دوستم از کانادا زنگید و گفت هدایایی که برای تولدش فرستادم رسیده. بعد هم آنلاین شدم و کمی با دوستان من جمله عاطفه چتیدم.
دیگه انقدر روزام یکنواخت شده که نمیدونم چی بنویسم.
بابا و داداشی مشغول نصب آویز جدید در حمام بودن. خانومی زنگید و گفت عکس ستاره رو گذاشتن صفحه ی اول سایت.
همینا دیگه
الانم میرم لالا
شب خوش
سلام
امروز صبح ساعت هفت برای نماز بیدار شدم اما اصلن حس درس خوندن نداشتم. لذا یه کمی دراز کشیدم و حدود هشت تا نه هم خوابیدم. نه بیدار شدم و کمی با مامان اینا حرف زدم صبحانه خوردم و از ساعت ده تا یک و نیم یه ضرب خوندم. فصل جدید رو شروع کردم که تقریبن آسونتر از قبلیه. ساعت یک و نیم داداشی و خواهری باهم اومدن و منم درس رو تعطیل کردم و نماز خوندم و ناهار که چلو مرغ بسیار خوشمزه بود خوردیم و من ظرفها رو شستم و رفتیم استراحت کردیم. یکساعتی خوابیدم و از ساعت پنج تا ساعت نه و ربع شب دوباره حسابی خوندم. فیلم که شروع شد درس رو تعطیل کردم و پای فیلم میوه خوردیم و بعد که تموم شد آنلاین شدم.
کمی دیگه آنلاین هستم .و اگه شد یکی دو صفحه ی دیگه درس می خونم و می خوابم. احتمالن فردا رو روزه بگیرم.
ظهر با پدیده حرف زدم نیم ساعتی. حسابی داره می خونه.
با خانومی هم حرف زدم.شب بخیر.
سلام
امروز صبح ساعت ۹ بیدار شدم. صبحانه ی مختصری خوردم. قرار بود برم از بانک پول بگیرم و بدهیمو بخاطر خرید دیشب به مامان بدم و با بابا بریم برای خرید بقیه ش. همین کارو کردیم و رفتیم خریدیم و بعد از بابا جدا شدم که برم دانشگاه. دیر رسیدم ولی بالاخره رسیدم. بخاطر خرید دیشب و امروزحسابی مفلس بودم!:دی
ساعت یک و نیم توی راه برگشت به خواهری زنگیدم که اگه توی راهه صبر کنه باهم بریم. همینطور هم شد و منتظرم شد و ساعت دو باهم رسیدیم خونه. ناهار ماکارونی بود که با دوغ و سالاد توی اتاق خودمون خوردیم. نماز خوندم و یکساعتی خوابیدم. بعد هم نماز شب رو خوندم و آماده شدم و رفتم کلاس. بعد از کلاس وحید از کتاب گرامری که بهش قرض دادم تشکر کرد. نجاری هم راجع به برنامه ی کلاس خصوصیم پرسید. بعدهم اومدم خونه. سر کوچه دو روزه که دارن برای یه سریال فیلمبرداری می کنن.
اومدم خونه مامان و بابا شیرنارگیل-خرما درست کردن که زدم تو رگ. از ساعت هشت و نیم تا دوازده هم یه ضرب درس خوندم و یکساعت آخرو تست زدم. دیگه ایشالا فردا فصل جدید رو شروع می کنم.
الانم که اومدم آنلاین. دیگه کم کم میرم لالا
شب خوش