´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۷ خرداد - پارک

سلام 

امروز صبح ساعت ۹.۵ همگی بیدار شدیم و سه تایی باهم صبحانه خوردیم (اتفاقی نادر در منزل ما)!! 

بعدش من مشغول ترجمه شدم و خواهری رفت ناهار درست کنه و داداشی هم رفتا پای کامپیوترش. 

تا ظهر مشغول بودیم و منم یک ساعتی با پدیده حرف زدم و کلی خندیدیم و غیبت کردیم و حالی به حولی!
ظهر ناهار که باقالی پلو با مرغ بود خوردیم دستپخت خواهری که دیگه داره از مامان هم جلو میزنه!
بعدم نماز خوندم و رفتم یه کمی استراحت کردم. 

عصری هم اومدم آنلاین تا خاله محبوبه زنگ زد و گفت بریم پارک. 

ساعت حدود ۷ بود و ما آماده شدیم و رفتیم پارک باغ غدیر. 

کمی طول کشید تا خاله اینا رو پیدا کردیم. خاله و محمدآقا و فاطمه بودن و احسانم چون داره برای امتحاناش می خونه نیومده بود. 

یه کمی دور هم تخمه و چایی و کیک خوردیم و گفتیم و خندیدیم و بحث سیاسی کردیم و بعد با فاطمه و خواهری رفتیم تاب بازی و وای که چقدر خندیدیم و خوش گذشت! 

بعد از سالها سوار تاب شده بودیم و با خواهری کلی صفا کردیم. 

خواهری و فاطمه باهم روی یه تاب نشستن و توجه همه به خنده هامون و شوخی هامون جلب شده بود و ملتم می خندیدن از دست ما. 

مچ بند سبزم باعث عکس العمل های مثبتی میشد: 

« فقط موسوی» 

« ای ول ما هم سبزیم » 

و چیزهایی از این قبیل. 

حالا من و خواهری کنار هم داریم تاب بازی می کنیم یهو دیدیم سرعتهامون داره زیاد میشه٬ برگشتیم دیدیم احسان هم اومده و داره شیطنت می کنه. 

خلاصه رفتیم پیشش و چون با موتور اسپرتش اومده بود من و خواهری گیر دادیم که مارو سوار کن!
فاطمه نشست جلوش و من پشت سرش و خواهری هم پشت من. 

احسان هم اذیت می کرد و خیلی تند می رفت و صدای جیغ و خنده ی ما توی پارک پیچیده بود. 

خاله زنگ زد به گوشی من و گفت بیاین شام بخورین. 

دیگه رفتیم سمتشون و دورهم شام که لوبیا پلو به اضافه ی ماست و سالاد بسیار خوشمزه بود خوردیم. 

بعد هم همگی به جز خاله رفتیم وسطی بازی کردیم و کلی خندیدیم. 

بعد هم دیگه جمع و جور کردیم که برگردیم خونه. 

احسان حال داد و یه بار دیگه من و خواهری رو سوار موتور کرد و دور زدیم باهم و یه عالمه کیف کردیم. 

بعد هم از هم جدا شدیم و برگشتیم خونه. 

داداشی پای کامپیوتره خواهری هم میوه خورد و منم که اومدم اینجا. 

توی پارک هر نی نی که میدیدیم براش ذوق می کردیم به یاد دوقلوها و خاله هم می گفت با داشتن اون دوتا جوجه ی خوشگل هیچ بچه ای به نظرم نمیاد!
همینا دیگه 

 

شب بخیر

۶خرداد

سلام 

امروز ساعت ۸ با رفتن خواهری بیدار شدم و چون دیشب زود خوابیده بودم دیگه پا شدم و کلی سروصدا کردم تا داداشی هم نزدیک ۹ بیدار شد و هی غر میزد که حالا یه امروزی زود بیدار شدی ببین چیکار می کنی هااااااا!!!:دی 

داداشی رفت و منم سرگرم بودم تا ظهر که دیگه آماده شدم برم سر کارم.

توی راه و نزدیک شرکت ودم که داداشی زنگ زد و گفت چرا در سالن رو قفل کردی من و خواهری هیچکدوم نداریم این کلید رو!!
دیگه تا رسیدم شرکت کارهای نیمه تمامم رو برداشتم و سریع با تاکسی برگشتم خونه و دیدم داداشی وخواهری عین این جنگزده ها توی پله ها نشستن!:))
کلی به حال و روزشون خندیدم و اونا هم بهم محل نمیذاشتن!:(

خلاصه بعد از ناهار دراز کشیدم و عصری من مشغول ترجمه شدم.

عصری تا شب فقط با تلفن حرف زدم برای هماهنگی اردوی شهر بازی با رفقا که خواهری از محل کارش بلیت تخفیفی آورده.

با زهره هم بعد از مدتها حرف زدم.

شب فاکتور 8 رو دیدیم و داداشی اومد شام خوردیم و خاله محبوبه دعوتمون کرد برای فردا شام که قرار شد بریم پارک چون خاله منصوره هم OK داده بود که میان و همگی باهم هستیم.

تا حدود ساعت 12.5 چلچراغ خوندم و بعدم لالا.

بعد از ظهر با مامان حرف زدم. گفت دختر عمه نیره رو با شوهرش توی مدینه دیدن!

خیلی باحال بود.

همینا دیگه

۵خرداد

سلام 

امروز صبح با رفتن خواهری که حدود ۸.۵ بود بیدار شدم اما چون رو خونه ی جوجه یکی از مانتوهای مشکیمو انداخته بودم و جوجه ساکت بود٬ به شدت توی خواب و بیدار بودم که ساعت ۹ داداشی اومد یه توت (که از درخت حیاط که شاخه هاش توی بالکن هست چیده بود) چپوند تو دهنم و حسابی بیدارم کرد و خداحافظی کرد و رفت. 

منم حدود یازده و نم راه افتادم سمت محل کارم چون توی خونه تنهایی حسابی حوصلم سر رفت. 

ایشالا از شنبه صبح ها میرم و بعد از ظهر هم برمیگیردم. 

تا رسیدم نماز خوندم و ناهار که پلو قورمه سبزی بود خوردیم با چیپس و ماست و کمی استراحت و من زودی مشغول کار شدم. 

تا ساعت ۷.۵ که تعطیل کردیم. 

سرراه دوتا پفک خریدم به سفارش خواهری  که زنگ زد به شرکت. 

رسیدم خونه پریدم یه دوش گرفتم و بعدم داداشی اومد دور هم یه کمی به ناهار فردا که لوبیا پلو بود و دستپخت خواهری ناخونک زدیم!
بعدم اومدم آنلاین 

الانم میرم لالا 

شب بخیر 

 

********** 

من مامانمو می خوااااااااااااااااااام!!:((((((((((( 

 

من دوقلوها رو می خواااااااااام :-********* 

 

کلا می خوامممممممم!!!:دی