سلام
امروز سحری چلو ماهیچه داشتیم. خوردیم و بعد از شستن ظروف خوابیدم. ساعت ده و نیم بود که به زور بیدار شدم! خیلی خیلی خوابم میومد. قرآنم رو خوندم و آماده شدم که برم آموزشگاه. همون موقع ها بود که مامان و خواهری هم اومدن.
پسرا خیلی حرصم دادن. خیلی لودگی درمیارن. خداروشکر که فقط یه جلسه ی دیگه مونده و دیگه تمام!
بعد از کلاس خصوصی که دوساعت و نیم بود برگشتم خونه. البته کمی با آقای تبا*شیری و اون آقا چشم سبزه (فامیلشو نمیدونم! شاید دی کاپریو باشه)!! حرف زدم. رسیدم خونه نماز خوندم و با خواهری فیلم شکرانه رو دیدیم و بعد خواهری خوابید و منم هشدار برای کبرا۱۱ رو دیدم. بعد هم مامان اینا بیدار شدن و مامان مشغول تهیه ی افطاری بود که باقالا پلو با ماهی بود که بسی اساسی چسبید. برای افطار دورهم بودیم. قبلش من کمی آنلاین بودم و وبلاگ می خوندم. بعد هم مامان و خواهری رفتن دعا خونه ی خاله جان. من و داداشی هم فیلم دیدیم و بعد داداشی رفت حمام و منم ظرفها رو شستم و نماز خوندم و یه زنگ به خانومی زدم. دلم گاهی خیلی براش تنگ میشه. برای روزایی که باهم توی یه اتاق بودیم. من و خواهری و خانومی... گاهی چقدر می خندیدیم... یادش بخیر..
بعد هم ساعت یازده و نیم مامان و خواهری اومدن و منم اومدم اینجا. کمی وبلاگ می خونم و اگه شد کتاب و لالا...
شب خوش..
سلام
امروز سحری کمی عدس پلو از دیروز مونده بود که من دیشب به مامان گفتم دلم تخم مرغ می خواد! یه تخم مرغ آبپز رو خالی خوردم و یه سیب و بعدم ظرفها رو شستم و رفتم لالا البته بعد از نماز. ساعت ده بود بیدار شدم و ده و نیم قرآنم رو شروع کردم و یکساعت بعد تموم شد. مامان و خواهری اومدن و منم آماده شدم ورفتم آموزشگاه. توی کوچه دخترا رو دیدم و کلی حرف زدن و ازم خواستن تا معلم ترم آینده شون بشم. بعد هم رفتم سر کلاس پسرا.
بازم کلی اذیت می کردن و منم درس می دادم. بعد از کلاس بازی کردیم و بهشون تکلیف دادم و از کلاس اومدم بیرون. با آقای تبا*شیری و خ زمانی صحبت کردیم. آقای نویدی هم اون ترجمه هایی که دیشب تلفنی باهام درموردشون حرف زده بود نشونم داد که خیلی زیاد بودن و اصلا حالشو نداشتم و قبول نکردم.
ساعت دو و ده دقیقه آقای کاظمی اومد. قبلش از آقای تبا*شیری نمونه سوال گرفتم برای شاگردم. تا ساعت ۴ سر کلاس بودیم و بعد من اومدم خونه. یکی از دوستان اس ام اس زد و احوالپرسی کرد و بعد که گفت می خواد کیک درست کنه منم هوس کردم و به خواهری گفتم بیا کیک درست کنیم. اشتباهی به جای دستور کیک درستور یه نوع شیرینی رو زدیم و چیز توپی از کار دراومد!
الانم منتظریم تا فر رو خاموش کنیم. منم دیگه اومدم اینجا. مامان و بابا تازه بیدار شدن.
همینا فعلاااااااا
کلوچه هامون خیلی عالی و خوشمزه شد. افطار کردیم و بابا که از نماز اومد املت خوردیم و حالشو بردیم. بعد هم فیلم پنجمین خورشید رو دیدیم. بعد زنگ زدم پدیده و یکساعتی حرف زدیم. بعد نماز خوندم و رفتیم فیلم عبور از پاییز رو دیدیم. بعد هم رفتم حمام.
مامان و خواهری رفته بودن پارک قدم بزنن. کمی با نگار اس ام اس بازی کردیم. بعد هم با خانومی تلفنی حرف زدم. بعدشم که مامان و خواهری اومدن و منم اومدم اینجا.
شب خوش
سلام
امروز سحری عدس پلو داشتیم که خیلی خوشمزه بود و بعد از اینکه خوردیم من ظرفها رو شستم و نماز خوندیم و خوابیدیم.
حدود ساعت ۱۰ بیدار شدم که مامان و خواهری رفته بودن قرآن و داداشی هم رفته بود سر کار و بابا هم پای کامپیوتر بود. منم نشستم پای قرآن و سهم امروزم رو خوندم. وقتی مامان اینا اومدن من آماده شدم و رفتم آموزشگاه. مثل هرروز دخترای ترم قبل دوره م کردن و بغل و ماچ و موچ و اینا. بعد هم خداحافظی کردن و رفتن. منم با خانومها زمانی و عامری و سلامی سلام و علیک کردم و بعد رفتم سر کلاس. به پسرا املا گفتم و بعد هم درس دادم بهشون. امروز به غایت شلوغ و شیطتنت کردن. گاهی واقعا منم خنده م می گرفت و گاهی از دستشون گریه م میگرفت! دارم دیوونه میشم! کاش زودتر این ترم تموم بشه و دیگه محاله که من با پسرا کلاس بگیرم حتا اگه مجبور شم بیکار بمونم.
هیچی خلاصه! آخرای ساعت آقای تبا*شیری اومد و ازم اجازه خواست تا با بچه ها کمی حرف بزنه. منم از کلاس اومدم بیرون و رفتم نشستم پیش خانوم زمانی که منشیمونه و کلی گپ زدیم و از دست این پسرا خندیدیم. قبلش هم وحید برام آهنگ مای بی بی رو بلوتوث کرد!
خلاصه تا ساعت دو با خانوم زمانی گپ می زدم و بعد آقای کاظمی اومد و رفتیم سرکلاس تا یک ربع به چهار. بعد از کلاس هم خداحافظی کردم و اومدم خونه. خواهری داشت تی وی میدید.
منم نماز خوندم و کمی کتاب خوندم. ساعت پنج و نیم هم خوابیدم تا شش و نیم. سرم خیلی درد می کرد. افطار جیگر داشتیم که ما مان و بابا مشغول آماده کردنش بودن. خواهری هم کلی سیب زمینی سرخ کرده بود حالی به حولی!
افطار کردیم و بابا امشب نرفت مسجد تا دورهم باشیم. بعد هم فیلم پنجمین خورشید رو دیدیم. بعدم نماز خوندم و اومدم اینجا. اوایل فیلم بود که آقای کاظمی زنگ زد و یه خط ترجمه ی فارسی به انگلیسی ازم خواست برای کاتالوگشون تا اس ام اس کنم براش که انجام دادم و فرستادم.
الانم می رم برای فیلم عبور از پاییز و بعد هم نردبام آسمان که قسمت آخرشه :(
بعد هم احتمالا کتاب می خونم و لالا.
همینااااااا