´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۵ دی

سلام 

امروز صبح ساعت یازده بیدار شدیم و قرار شد که برای نماز بریم مسجد. تا به بچه ها لباس بپوشونیم و آماده شون کنیم دیر شد و سهیل از مسجد زنگید که یکی از نمازها رو خوندن. ما هم با ماشین سریع رفتیم مسجد اما نماز دومی هم تموم شد. برای همین ما نماز خودمون رو خوندیم و ناهار چلوکباب دادن کع گرفتیم و رفتیم خونه خوردیم با بچه ها. بانی هم مدیریت رستوران ناب بود. غذا خیلی عالی بود. 

بعد از غذا هم خونه رو  مرتب کردیم و من جارو کردم. بعد سعیده زنگید و گفت که رسیده نزدیک خونه. آدرس رو گرفت و اومد. کلللللللللللللللللللللی ذوق کردیم ماچ و موچ و اینا. از ساعت سه و نیم تا هفت شب باهم بودیم و از هر دری گفتیم و عکس انداختیم. پذیرایی هم میوه و نسکافه و چیپس و آجیل و چایی و پر سیب و سوهان و شیرینی کاک بود. که البته سعیده زیاد چیزی نخورد. ساعت هفت دیگه من نماز خوندم و قرار بود بریم خونه ی دایی رضا و قرار شد که سعیده هم تا یه جایی برسونیمش که چون موندیم پشت دسته ها و هیئت های عزاداری٬ تا ساعت یکربع به نه توی خیابون بودیم تا بالاخره رسیدیم خونه ی دایی رضا. من و سهیل سعیده رو تا ایستگاه مترو همراهی کردیم و برگشتیم خونه ی دایی که خانومی و بچه ها رفته بودن قبلن. خاله مریم و خانواده ش هم اونجا بودن که دیدارها تازه شد و تا ساعت دوازده اونجا بودیم. شام پلو قیمه که قبلن دایی اینا گرفته بودن گرم کردنو خوردیم. فیلم احضار روح مستند که دایی رکورد کرده بود هم دیدیم. خانومی و خاله و عاطفه رفتن هیئت ببینن. وقتی خانومی اومد دوتا لیوان شیرکاکائو هم آورد که من و سهیل خوردیم که خیلی هم خوشمزه بود. ساعت دوازده خدافظی کردیم و راه افتادیم سمت خونه که توب راه دوبار دیگه شیر کاکائو دادن بهمون و نزدیک خونه هم سه تا پلو قرمه سبزی بسیار عالی دادن که نخوردیم چون شام خورده بودیم و سیر بودیم. تا رسیدیم یکساعت بعد خوابیدیم.

۴ دی

سلام 

امروز صبح ساعت ده بیدار شدم. خانومی و شوهرش رفته بودن خرید و بچه ها خواب بودن. من یه کمی درس خوندم و تست زدم. یکساعت بعد خانومی اینا اومدن و برای صبحانه حلیم خریده بودن که خوردیم. بچه ها بیدار شدن و اونا هم صبحانه خوردن و منم اونا رو خوردم!:دی بعد هم لباس سقایی هاشونو پوشوندیم و بردیمشون سر کوچه که خیمه و اینا بود عکس گرفتیم و برشون گردوندیم خونه.  

برای ناهار در تدارک مرغ بود خانومی که تازه خریده بودن. کمی تی وی دیدیم و با سهیل متنی رو که می خواست تا حدودی ترجمه کردیم. ساعت چهار ناهارمونو خوردیم و خوابیدیم تا شیش.بعد فیلم سوپر استار رو دیدیم که البته من قبلن دیده بودم. بعد هم سهیل فیلم حریم رو آماده کرد تا ببینیم. یه چند دقیقه که گذشت من دیدم فیلمش ترسناکه رفتم توی اتاق و پنبه گذاشتم توی گوشم و یه فصل گرامر خوندم و تست زدم که راضی بودم. بعد از اینکه فیلم تموم شد رفتم پیش بچه ها و خانومی اینا. کلی باهاشون سرگرم بودیم.  

با سعیده هم تلفنی قرار گذاشتیم برای فردا عصر که بیاد خونه ی خانومی اینا. قرار بود بعد از چندسال همو ببینیم.  

خانومی سالاد الویه درست کرد که من چون دلم درد می کرد میل نداشتم. اما آخر شب خردم و خیلی عالی بود.  

حدود ساعت دو هم خوابیدیم.

۳ دی- سفر به تهران

سلام 

امروز صبح ساعت یکربع به شش بیدار شدیم و نماز خوندیم و من و مامان و بابا آماده شدیم. البته من به اصرار مامان یه صبحانه ی مختصر خوردم و وسایلمو جمع و جور کردم و ساعت یکربع بع هفت از خونه زدیم بیرون. قبلش هم با خواهری و داداشی خدافظی کردم. رسیدیم ترمینال سوز وحشتناکی میومد! برای همین رفتیم توی سالن منتظر شدیم. بعد هم که اتوبوس اومد رفتم صندلی ۲۲ نشستم که فهمیدیم صندلی کتاری من رو به یه آقا دادن که بعد از صحبت با راننده جای اون آقا رو درست کرد. مامان اینا با اصرار من رفتن.  آخه هوا خیلی سرد بود و می گفتن تا اتوبوس حرکت نکنه نمیرن! خلاصه تا رفتن یکربع بعدش یعنی ساعت هفت و نیم اتوبوس راه افتاد که صندلی کنار من خالی بود و اون سمت خیابون یه خانوی سوار شد. توی اتوبوس سعی کردم بخوابم که مثل همیشه نشد! با دوستام یه کمی اس ام اس بازی کردم تا حوصله م سر نره. دو ساعتی که گذشت حدود ساعت نه و نیم ده فیلم عروس خوش قدم رو گذاشت که تکراری بود و مال شونصد سال پیش. یه کمی آجیل خوردم و به خانومه هم تعارف کردم که زیاد برنداشت. قم نگه داشت و یه کمی گشت زدم و صنایع دستی و سفال دیدم. نیم ساعتی توقف داشت و بعد حرکت کردیم. بیسکوییت و کیکم رو با آبمیوه خوردم و فیلم که تموم شد بلافاصله یه سی دی مذهبی و نوحه و اینا گذاشت که صدای رو مخ بود و برای همینم هندزفری گذاشتم و یه کمی جهان و جمشید گوش کردم به نیت عزاداری و نه کیف و حال!! :دی 

از قم به مامان زنگیدم. بعد از فیلم هم خانومی زنگید.  

نزدیک تهران ساعت یک با سهیل هماهنگ کردیم و ساعت یک و بیست و پنج دقیقه رسیدم به ماشین آقای شوهرخواهر!! اومدیم خونه و من یه نیمساعتی بچه ها رو خوردم یادم افتاد که نیم ساعتع با پالتو توی خونه دارم بخارپز میشم! 

لباس عوض کردم و کلللللللللللللللللللی با بچه ها حال کردم. ناهار قرمه سبزی خوردیم و بلافاصله آماده شدیم و رفتیم فروشگاه هایپر استار.  

یه عالمه خرید کردیم و هله هوله خریدیم و منم یه عروسک پولیشی لاک پشت بزرگ خریدم هم قد خودم!! خیلی قیمتش عالی بود. ۱۳تومن بود. بعد از یکی دوساعت گشت زدن پیتزا خریدیم و رفتیم توی ماشین و رفتیم به سمت خونه و سر راه خانومی برای جوجه ها لباس سقایی خرید. رسیدیم خونه پیتزا خوردیم و با مامان حرف زدیم. قرآنم رو خوندم و حدود ساعت دو خوابیدیم.