´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۴ دی

سلام 

امروز صبح ساعت ۷ بیدار شدم اما اصلا حالشو نداشتم پا شم چون دیشب دیر خوابیدم. خلاصه ساعت ۹ بیدار شدم و از ۹.۵ مشغول درس شدم. خواهری و داداشی رفته بودن سر کار. مامان و بابا هم رفتن ترمینال بار زرشک و زعفران رو تحویل گرفتن. بعد تا ساعت ۱۱ درس خوندم و بعد به آ.ناصری زنگیدم که اگه زرشک یا زعفران می خواد بگه. اول گفت می خوام بعد گفت پسرم از مشهد گرفته. مثل همیشه دمدمی!
تا ساعت ۱.۵ که داداشی اومد خوندم. بعد ناهار بال کباب داشتیم که خیلی چسبید. آخراش بودیم که خواهری هم اومد. ناهارش رو خورد. من تا سه و نیم درس خوندم و بعد آماده شدم رفتم آموزشگاه. آ. کاظمی خواب مونده بود و با نیم ساعت تاخیر اومد. البته من از همون ۴ براش ساعت زدم. بعد بین دوتا کلاس نمازمو خوندم و چرخی هم چایی و بیسکوئیت آورد خوردم و رفتم کلاس. کلاس خوب بود. بعد هم دیکشنری کمبریج رو معرفی کردم و کتاب گرامر رو دادم به وحید با کلی سفارشات که مواظبش باشه. یه ضرب المثل هم گفتم و کلاس رو تموم کردم.  

با آقایون خدافظی کردم و رفتم کارت شارژ و دوتا مگنوم خریدم. رسیدم خونه مامان داشت با خاله منصوره می حرفید. یه خوش و بش کوتاه با همه کردم و شیرخرمانارگیلی که مامان و بابا به فرمایش من درست کردن خوردم و نشستم سر درسم تا ساعت ۹.۵ که خواهری می خواست بخوابه و منو از اتاق انداخت بیرون! 

منم دیگه خیلی خسته بودم. یه کمی خوندم و دیگه به همراه مامان اینا مجبوری آشپزباشی دیدم! بعد هم همگی به اتفاق به گزینه ی ۳ نود رای دادیم!
با خانومی تلی حرف زدم کلی خندیدیم از دست شاهکار من(ساخت اکانت های مختلف در مامی-سایت) 

الانم که اینجام. دیگه میرم لالا که صبح زود بیدار شم و درس بخونم 

شب خوش

۱۳ دی-دومین روزه

سلام 

امروز صبح ساعت ۵ بیدار شدم و کمی عدسی خوردم و بیشتر میوه خوردم و مسواک زدم و اذان رو که گفتن داداشی و مامان اینا رو بیدار کردم و نماز خوندم و خوابیدم. ساعت هشت که خواهری می خواست بره بیدار شدم اما تا ده توی رختخواب خواب و بیدار بودم. دیگه ده و نیم بلند شدم و مشغول درس شدم تا ساعت دو. مامان ناهار لوبیا پلو درست کرد که خواهری و داداشی دو و نیم اومدن و ناهار خوردن. منم تا ساعت چهار درس خوندم و بعد خوابیدم تا اذان.  

البته قبل اینکه بخوابم ساعت یک و نیم به پدیده زنگیدم و نیم ساعتی حرف زدیم. 

اذان که گفتن پا شدم افطار کردم و لوبیا پلو خوردم.  

نماز خوندم و مجدد از شش و نیم مشغول درس شدم تا هشت و نیم. تست هم زدم که بد نبود اما خیلی سخت بود.  

بعد هم فیلم بانو و به کجا چنین شتابان رو دیدیم دور هم و پفک خوردیم. 

من یه عالمه میوه شستم و سر سیبری نازنینم هم کلی خندیدیم!
خواهری خوابیده. منم یه کمی دیگه آنلاینم و کمی درس می خونم و میرم لالا. 

شب خوش

۱۲ دی

سلام 

امروز صبح ساعت نه بیدار شدم. خواهری رفته بود سر کارش و من داداشی رو بیدار کردم و آماده شدیم و تا یه جایی منو رسوند و رفتم سمت دانشگاه. بعد هم رفتم راجع به جواهری که پسندیده بودم از یه زرگر سوال پرسیدم که اونم مثل مامان و بابا تایید کرد که طلای سفید اونم با بیش از صد قعطه برلیان نخرم بهتره. خلاصه.. کمی توی چهارباغ و انقلاب طلا دیدم و دیگه ساعت یک بود که به مامان زنگیدم و گفتم ناهار میام خونه. بعد هم با داداشی هماهنگ کردم و هم دیگه رو ساعت یک و نیم دیدیم. بلافاصله خواهری زنگید و گفت ما رو دیده و پشت سر ما توی اتوبوسه! ماهم گفتیم پیاده بشه و ما توی ایستگاه بعد سوارش کردیم. نزدیک مغازه ی داداشی ناهار نذری می دادن و یکی هم به داداشی داده بودن که چلو کباب بود. وقتی رسیدیم خونه با پلو مرغ خوشمزه ای که مامان درست کرده بود خوردیم. بعد هم من یکساعتی دراز کشیدم. ساعت سه نیم هم آماده شدم و پنج دقیقه به چهار رفتم آموزشگاه. کاظمی هنوز نیومده بود. با ده دقیقه تاخیر اومد. کلاس تا ساعت پنج و چهل دقیقه بود. بعد رفتش و چرخی با چایی و بیسکوئیت پذیرایی کرد. بعد هم رفتم سر کلاس بعدی و از بچه ها سه فرم افعال رو پرسیدم و نمره گذاشتم. باشد که دهان آ.ت بسته گردد!! 

بعد سر راهم یه پفک گنده گرفتم و رفتم خونه. کمی استراحت کردم و راجع به طلا حرف زدیم و مامان از زرگری که مشتریش هستیم قیمت چندتا سرویس گرفت. بسیار نجومی! نماز و قرآنم رو خوندم و نشستم سر درسم از ساعت نه تا یازده. دیگه خیلی خسته شدم. خواهری خوابید و من رفتم همراه مامان و داداشی کمی  سریال کلانتر دیدم. بعدم اومدم اینجا. 

خیلی خسته هستم. یه کمی آنلاین هستم و بعدم میرم لالا. 

شب خوش.