سلام
امروز روز تلخ و سختی بود.
خیلی تلخ.
صبح رفتم دانشگاه و معدلم رو گرفتم و برای آزمون ثبت نام کردم.
ظهر ناهار مهمون سلف بودم و بعدم اومدم خونه. از مامان سراغ حال عمه رو گرفتم که گفت زیاد خوب نبوده.
عصری شاگردم اومد خونه و ساعت شش درحال تدریس بودم که صدای هق هق خواهری رو شنیدم. از اتاق دویدم بیرون و دیدم بله... متاسفانه عمه صدیق فوت کرده بود.
دیگه خدا میدونه چی به من گذشت تا ساعت هفت که شاگردم رفت.
کلی گریه کردم و هفت و نیم رفتم آموزشگاه. اما یکساعت بیشتر دوام نیاوردم و باز گریه امونم رو برید. خ زمانی گفت به جام میره و کلی آرومم کرد. منم برگشتم خونه.
همه عزادار بودیم. کلاسامو تا یکهفته ی آینده کنسل کردم و فردا میریم مشهد.
واقعن روز تلخی بود.
*
*
*
عمه ی نازنینم...
توی قلب پاک و مهربونت جز خوبی چیزی نبود...
دعا کن که من هم موقع مرگم مثل تو باشم.
خیلی دوستت دارم و می دونم خدا هم خیلی دوستت داشت که تورو اینقدر زود و ناگهانی برد پیش خودش.
به همه ی اون طرفی ها سلام برسون.
مخصوصن مامان بزرگ و بابا بزرگ...
عجیب موجودی بودی عمه...
خدا به بچه هات و عمو مهربان صبر بده عزیزم...
برای آرامششون دعا کن...
*
*
*
خدایا!
بهترین عمه ی دنیا رو سپردیم دست شما...
سلام.
تسلیت میگم.خدا بقیه عزیزانتون رو ان شا الله سلامتی بده و ایشون رو هم قرین رحمتش قرار بده.
سلام رفیق
ممنونم از حضور گرم و تسلی بخشت دوست خوب وفادارم
شاد باشی یه دنیا