´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۱ آذر- دهنم سرویس شد!!

سلام 

امروز صبح ساعت ۹و۴۷ دقیقه از خواب بیدار شدم. کمی صبحانه خوردم و یه عالمه با بچه ها بازی کردم. کمی هم درس خوندم. خانومی رفته بود بیرون. برای سهیل به صورت اینترنتی و با راهنمایی خودش بلیت گرفتم واسه امشب که بیاد اصفهان. ناهار بال کباب بود که وحشتناک چسبید!! 

بعد از ناهار حسابی دندونامو تمیزکاری کردم و ظرفارو شستم. کمی استراحت کردیم و سجادم خوابوندم. خانومی اومد و گفت منو میبره دندونپزشکی. مامان هم به سختی رضایت داد. ساعت چهار رفتیم و چهارونیم رسیدیم. نوبتم ساعت یکربع به پنج بود اما تا یکربع به شش منتظر شدم. بعد هم رفتم برای جراحی. خیییییییییییییییییییییییییییییییییییلی درد داشت و اذیت شدم. از شدت درد داشتم بالا میاوردم. حالم خیلی بد بود. دهنم پر از خون بود. سر راه خانومی زحمت کشید و داروهامو خرید و یه آمپول هم که خودش میشناخت گرفت برام که مسکن بود و گفت خیلی به دردت می خوره. رسیدم خونه تمام ماجرا رو به صورت نوشتاری برای همه تعریف کردم و بعد هم رفتم دراز کشیدم. خانومی آمپولم رو خیلی عالی زد که اصلن درد نداشت. یک ساعتی دراز کشیدم. بعدش اومدم بیرون از اتاق و مامان کمی از لعاب آشی که پخته بود برام گرم کرد که خیلی چسبید. یه بروفن قبل از استراحت و یه مفنامیک بعد از اون خوردم. کمی تی وی دیدم و با خانومی وبلاگ گردی کردیم. داداشی زنگید و گفت کلیدهای مغازه ش داخل مونده و درو بسته و مونده پشت در. خانومی هم سریع آماده شد و کلید یدکی رو برد. مامان اینا هم دارن تی وی میبینن. 

منم می خوام برم دنبال نماز و قرآنم.  

دندونم درد می کنه شدید. چهارتا بخیه خورد. روز دردناکی بود... 

فعلن.

۱۰ آذر

سلام 

امروز صبح ساعت ۱۰.۵ بیدار شدم. یعنی مامان ستاره رو آورد پیشم و دیگه خواب از سرم پرید. ساعت یازده صبحانه خوردم و کمی درس خوندم. کلی هم با بچه ها بازی کردم. کمی هم کانکت شدم و سعی کردم که ویروس کش رو آپدیت کنم که نشد و مدام قطع می شد. خلاصه. مامان هم مشغول تهیه ی ناهار بود. خودش میگو رو درست می کرد و بابا ماهی رو سرخ می کرد. خانومی هم رفته بود بیرون. ساعت دو خانومی اومد و نیم ساعت قبلشم داداشی اومده بود. ناهار رو خوردیم و من و خواهری ظرف ها رو شستیم و مامان رفت کمی استراحت کنه. حدود سه و نیم مامان و خواهر ی رفتن قرآن. من و خانومی هم کلی حال کردیم با بچه ها و بعد من آماده شدم که برم برای کلاس خصوصی کاظمی از ۴ تا ۶ قرارمون بود. خ زمانی رو دیدم و صحبت کردیم. کاظمی اومده بودش. برای همین سریع رفتیم سر کلاس چون من ۵ دقیقه دیر رسیده بودم.البته کاظمی گفت تا ۵ بیشتر نمیتونه بمونه چون جلسه داشت. ضمنن ای-میل ظهر هم بهش نرسیده بود. تا ۵ کلاس بودیم و جلسه ی بعدی رفت برای دو شنبه ی آینده چون فردا قراره زیر دست دندونپزشک سلاخی بشم. بعد از کلاس اومدم خونه و سر راه ده تا بیسکویت رنگارنگ خریدم که هممون خیلی دوست داریم. دیگه تا شب کلی تی وی دیدیم و کمی درس خوندم و سهمیه ی قرآنمم خوندم و کمی هم بافتنی بافتم! 

الانم جوجه ها می خوان بخوابن و من باید برم بیرون از اتاق!
زت همگی زیات! 

۹ آذر- سومین حقوق!!

سلام 

امروز صبح ساعت ۸.۵ بیدار شدم و تا ساعت ۹ آماده شدم و به اتفاق مامان و داداشی رفتیم و من رو تا یه جایی رسوندن و داداشی مامان رو برد دکتر. منم رفتم دانشگاه. هوا به شدت سرد بود و من حسابی یخیدم! ساعت ۱۲.۵ اینا کارم تموم شد و با داداشی هماهنگ کردم و ساعت یک و نیم باهم رسیدیم خونه. ناهار پلو قرمه سبزی بود که زدیم تو رگ  و روشن شدیم! بعدشم زودی رفتیم استراحت کردیم. ساعت ۴ با صدای خانومی که با مامان حرف میزد با سردرد شدیدی از خواب بیدار شدم. ساعت ۵ کلاس داشتم. خیلی سریع یه لیوان شیرنسکافه درست کردم و با یه شیرینی خوردم. حالم بهتر شد. دیگه آماده شدم و رفتم آموزشگاه. آ.ت رسید واریز دستمزدم رو بهم داد. بعدشم رفتیم با آ.کاظمی سرکلاس. از ساعت ۵ تا ۶:۱۵ کلاس بودیم و بعدش دیگه چون خ عامری کلاس خصوصی داشت ما مجبور شدیم تعطیل کنیم. خ زمانی رو هم دیدم و کلی خوشحال شدم. بعد هم برگشتم خونه. خانومی رفته بود بیرون و هنوز نیومده بود. کلی با بچه ها حال کردم. یکساعت بعد خانومی هم اومد و بابا یه دونه نارگیل شکست و خوردیم. خیلی خوب بود. رفتم حمام تا مواد آرایشی رو از روی موهام تمیز کنم. بعد هم کمی تی وی دیدیم. یه کمی گرامر خوندم. الانم که اومدم اینجا.  

چون بچه ها می خوان بخوابن باید زودی اتاق رو تخلیه کنم. 

فعلن...