´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۲ شهریور

سلام 

امروز صبح مامان و خواهری داشتن می رفتن قرآن که من بیدار شدم و جز قرآنم رو خوندم. بعدشم کمی به جوجه ور رفتم و بازی کردیم و تا ظهر کار خاصی نکردم فقط یه کوچولو آنلاین شدم. 

تا تونستم متن ترجمه رو ویرایش کردم و یه دستی بهش کشیدم. می خواستم امروز برم شرکت که اصلا حالم خوب نبود و حالشو نداشتم و به شدت کمبود خواب داشتم. 

راستیسحری هم پلو مرغ بود که من برنجم رو یواشکی ریختم برای داداشی و فقط کمی از گوشت مرغ خوردم. اصلا میلی به غذا نداشتم. 

ظهر مامان و بابا رفتن نماز. منم دراز کشیده بودم و کتاب می خوندم. 

خواهری هم تی وی میدید و کمی گپ زدیم و بعدش من اومدم خوابیدم یه کمی. 

وقت افطار هم به مامان کمک کردم و افطاری آش قلمکار خوردیم و حالشو بردیم!
دیگه بعد هم فیلم و کتاب و لالا 

همین!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد