سلام
امروز مثل همیشه صبح رفتم تا ظهر
یه شاگرد کوچولو به کلاسم اضافه شد به اسم امیرحسین که شش ساله بود و حتا هنوز نمیتونست مداد توی دست بگیره! اما خانوادش خواستن که بیاد این کلاس..
کلاس دخترا حروف تموم شد. خوب پیش میرن بهتر از پسرا.
بعد از کلاس دخترا که یکربع زودتر تعطیل کردمشون٬ رفتم دانشگاه. اونجا مدرک لیسانسم رو بعد از یکسال فاصله با فارغ التحصیلی٬ گرفتم. البته کارت شناسایی همرام نبود و کلی فیلم داشتیم.
بعد هم که رفتیم پیتزا بخوریم زنگ زدن که بیا یادمون رفته تمبر باطل کنیم (درحالیکه هزار تومن هزینه ش رو ازم گرفته بودن). خلاصه ساعت یک ربع به دو تماس گرفتن و منم دو و نیم خودمو رسوندم و مشکل حل شد. بعد هم برگشتم خونه.
یه استراحت مختصر کردم که جوجه ی خوشگلم دهن گشادشو باز کرد و خواب تعطیل!
ساعت ۷ هم رفتیم خونه ی خاله محبوبه هویجوری!
خاله منصوره هم اومد و کلی با نوید و عاطفه و خواهری خندیدیم.
ساعت ۱۰ هم داداشی اومد دنبالمون و کمی نشست و گپ زد و بعد هم برگشتیم خونه.
بعد هم رستگاران رو دیدیم و من و داداشی شام خوردیم.
الانم کم کم لالا
(حوصله ی نوشتن جزییات رو نداشتم امشب)!
شب خوش