سلام
امروز هم مثل دیروز و روز قبل و قبل ترش...
با این تفاوت که تولد پدیده هم بود و صبح زنگ زدم بهش تبریک گفتم. اما نه اون حس و حال تولد داشت نه من شور و شوق همیشگیمو داشتم.
ظهر بابا کباب درست کرد و جای همگی خالی داداشی که اومد دور هم خوردیم و من مشغول شستن ظرفها شدم که خواهری هم اومد و ناهارشو خورد و دراز کشیدیم یک ساعتی.
عصری هم ادامه ی کتابم رو خوندم و بعدم که آنلاین شدم.
آقای ناصری از تهران برگشت و من فردا می رم سر کار.
همین.