´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۱خرداد

سلام 

امروز صبح با رفتن خواهری بیدار شدم و پاکنویس هامو ادامه دادم. ساعت حدود ۱۰ خاله محبوبه زنگ زد و احوالپرسی کرد.

  ظهر رفتم شرکت. 

اونجا هم تا رسیدم نماز خوندم و ناهار جای همگی خالی بریون خوردیم و حالی به حولی!
بعد هم کارمو به شدت ادامه دادم چون قول امروز عصر رو دادم و  سخت مشغول بودم. 

عصری حدود ساعت ۶.۵ کارم تموم شد و زنگ زدم به صاحابش بیاد ببره گفت فردا میام!!:(
ساعت ۸ هم تعطیل کردیم. 

نگار و خواهری زنگ زدن نگار برای هماهنگی های فردا و خواهری برای رفتن به میدان نقش جهان و خرید ظرف. 

زهره هم اس ام اس زد و گفت فردا با ما ۴ تا نمیاد شهر بازی.  

سر راه به سفارش خواهری دو تا پفک خریدم.

وقتی رسیدم خونه خواهری مشغول پختن غذا بود. منم نماز خوندم و خانومی زنگ زد و گفت شبکه ۲ فیلم داره مشغول دیدنش شدم. 

مامان هم زنگ زد از مکه. دیروز راه افتادن از مدینه به سمت مکه و صبح زود رسیده بودن مکه و اعمالشون رو انجام داده بودن و تازه از حرم برگشته بودن که زنگ زد. 

وقتی باهاشون حرف زدیم بعدش من زنگ زدم به خانومی. احوالپرسی کردیم و وقتی آمار مامان اینا رو دادم رفت بزنگه بهشون. 

منم که رفتم ظرف ها رو شستم و الانم اومدم اینجا. 

و عنقریب است که برویم لالا. 

 

همین دیگه 

 

شب بخیر

نظرات 2 + ارسال نظر
مشاور سرمایه گذاری سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 05:21 ق.ظ


سلام دوست عزیز
اگر می خواهید یک سرمایه گذاری درست را تجربه کنید یا
علاقمند به داشتن یک کار پر درآمد و آزاد را دارید شما میتوانید از وبلاگ ما دیدن کنید

محسن چهارشنبه 13 خرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:52 ق.ظ

سلام

شهر بازی چه خبر؟

سلام

تعریف می کنم الان!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد