سلام
صبح ساعت ۹ بیدار شدیم و من طبق معمول نیم ساعتی وول زدم و بعد پا شدم. ساعت ۹.۵ رفتم حمام و یه دوش یک ساعت و نیمه گرفتم!
ساعت یازده هم صبحانه خوردم و کم کم حاضر شدم. ساعت یک ربع به دوزاده هم وسایلمو جمع و جور کردم و راه افتادم.
مثل هر روز با اتوبوس و هندزفری در گوش. به این نتیجه رسیدم که به شدت آدم گریز شدم. وقتی سوار اتوبوس میشم یا نمیشینم و با فاصله از آدما وایمیستم یا اگرم می خوام بشینم محل نشستنم رو جوری انتخاب می کنم که حداکثر یه طرفم آدم نشسته باشه!
حالا امروز از بخت بد ما نشستم روی صندلی وسط ردیف آخر و یه خانومه هم خودشو چپوند بین و من و دختر بغل دستیم. چون مسن بود دلم نیومد اعتراض کنم اما همچنین نشسته بود که حتی نتونستم بلندشم واستم!
واه واه که تا مقصد حرص خوردم و حالت تهوع داشتم...
رسیدم نمازمو خوندم و کارایی که باید انجام بدم رو از نظر گذروندم. بعد هم ناهار خوردیم که مقداری از چلوکباب های دیروز بود به اضافه پلو قیمه.
بعد هم یه استراحت چند دقیقه ای کردم و کارمو شروع کردم.
مشتری هام امروز خیلی زیاد بودن. خیلی سرم شلوغ بود. بازم خوبه که از ظهر میام و قبراق و سرحالم و دیگه استرس صبح زود بیدار شدن ندارم! واقعا مکافاتی بود ها!
بعد هم آقای امیری اومد و هی میرفت و میومد و با آقای ناصری صحبت می کرد.
از ساعت ۵ احساس می کردم زیاد حالم خوب نیست. قرص مسکن هم خوردم.
تا ساعت ۸ مشغول بودم و یکی دوتا ترجمه تحویل دادم. برای یه اوسکل هم ترجمه هاشو تایپ کرده بودم زنگ زدم بیاد ببره گفت من دستنویس می خوام!!!! خدایا... مرسی!
ساعت ۸ هم راهی خونه شدیم. سر راه برای خواهری کارت شارژ گرفتم که سفارش کرده بود.
وقتی رسیدم همه به جز داداشی بودن. مامان اینا تی وی میدیدن و خواهری هم سرگرم بود. منم مجهز شدم و استراحت کردم.
شام هم نخوردم اما یه کاری رو برای اولین بار توی عمرم انجام دادم!!!:دی
نمیگم که!
کلی خندیدیم با خواهری.
همون موقع ها هم پدیده زنگ زد و یه یک ساعتی باهم حرف زدیم.
ساعت حدود ۱۱.۵ هم خوابیدم.
زت همگی زیات!
مردم کلا خیلی باحال نیستن که بخوای باهاشون دمخور بشی زیاد ... اما دوری ازشون هم جالب نیست. تنهایی میاره. تنهایی مدلای مختلف داره. یکیش تنهایی تو جامعه است.
توجیه نکن که من مثلا آدم اجتماعی هستم و ...
ببین واسه چی از آدمای تو اتوبوس حتی فرار می کنی ؟
لازم نیست اینجا و به من جواب بدی. به خودت جواب بده.
هان ای ول اصلا باحال نیستن!
نه خب به حکم اجبار به خاطر کار و رفت و آمدم باهاشون در ارتباط هستم دیگه اما خداییش تحملشونو ندارم. البته شاید دیگران هم نسبت به ما اینجوری باشن ها. یعنی اصلا الزامی نداره که ما فقط با اونا حال نکنیم! خب قاعدتا اونا هم با ما حال نمیکنن دیگه!
به دلایل فرار کردنم از آدما هم حتما حتما در پست بعدی ماهینامه اشاره خواهم کرد!
گفتنی ها دارم!
تو چی چی؟ دی دونقطه
نگرفتم خواهر!
من چی چی چی؟؟!:دی