´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

حاج خانوم خاله وحاج آقاشوهرخاله!

سلام 

ادامه ی دیروز نوشت: 

(میام می نویسم بعد از مرد دوهزار چهره)!!! 

دیشب ساعت نه و نیم رفتیم سمت فرودگاه برای استقبال از خاله اینا. سر راه از یه گلفروشی یه دسته گل هم خریدیم من و مامان. من و مامان و داداشی و سهیل بودیم. خانومی و دوقلوها و خواهری و بابا هم رفتن مستقیما خونه ی خاله. 

اول ما رسیدیم بعد عاطفه و فاطمه و احسان و خاله منصوره. توس سالن از پشت شیشه ها نگاه میکردیم تا پیداشون کنیم. درست یک ساعت بعد خاله اینا پیداشون شد. بچه هاش که دوئیدن رفتن توی محوطه ای که راه خروجی اونجا بود. دیگه هیشکی توی سالن نمونده بود به جز من و سهیل که داشتیم پشت صحنه ی مدیری رو میدیدیم!!:دی 

رفتیم بیرون و خاله اینا اومدن و ماچ و موچ و آره و اینا! 

بعد از خوش و بش ها و تعارفات معمول رفتیم به طرف پارکینگ و خاله و فاطمه همراه ما اومدن و بقیه هم با ماشین خاله. 

باهم رسیدیم توی کوچشون و بوووووووق بازی و خانومی هم با ظرف اسپند اومد و خوشبختانه همایون هم کشته نشد! چون شب بود. 

رفتیم بالا و دیدیم دایی با خانواده و عموی عاطفه اینا با خانواده و بابا و مامان آقای همتی اونجا بودن به اضافه ی خانواده ی خاله منصوره. 

بلافاصله سفره ی شام رو انداختن و من و مامان و الهام غذا هارو پرس می کردیم و میفرستادیم توی سالن. 

بعدهم با احسان و عاطفه نشستیم توی آشپزخونه و با یه عالمه هر هر و کر کر خوردیم جای همگی خالی!
تا ساعت دو بامداد اونجا بودیم و بعد چون خاله اینا خسته بودن دیگه هرکسی رفت خونه ی خودش البته طبق معمول چون ما بچه ها باهم راحت تر هستیم دیرتر از بقیه برگشتیم. 

من و داداشی و سهیل رفتیم بنزین بزنیم و بقیه هم رفتن خونه. 

تا ساعت دو و نیم- سه باهم حرف میزدیم و بعدم کم کم خوابیدیم! 

 

+++++++++++++++++++++++++ 

امروز حالا! 

صبح ساعت نه با یه عالمه کمبود خواب توسط بانو ستاره بیدار شدم!

بعدش بقیه هم بیدار شدن و صبحانه خوردیم و هرکس به کاری مشغول شد و من هم رفتم سراغ ترجمه ها درحالیکه نینی بازی هم میکردم!

ظهر ناهار فسنجون خوردیم و خانومی اینا شروع کردن به جمع آوری وسایلشون تا برگردن تهران. ماهم نهایت لذت رو از نی نی ها و بازی باهاشون بردیم چون باز معلوم نیست کی موفق شیم ببینیمشون. 

تا ساعت 4 همه چیز آماده ی حرکتشون شد و رفتن... من چند تا سی دی کارتون داشتم که دادم بهشون تا توی راه برای دوقلوها بذارن. 

وقتی برگشتیم توی خونه جای خالی خیلی ها احساس میشد. عمه و بچه هاش عمو و بچه هاش خانومی و دوقلوها و سهیل و همه ی اونایی که باعث شدن ما یه هفته ی شاد و شلوغ داشته باشیم. 

مخصوصا وقتی خانومی اینا رفتن از برگشتن به اتاقم هیچ لذتی نبردم. هنوز اتاقم بوی نینی میداد.  

خلاصه من مشغول ترجمه شدم و خواهری و داداشی و مامان رفتن خونه ی خاله محبوبه. قرار بود جمع قرض الحسنه ی فامیلیمون برن دیدن خاله. من با اینکه خیلی دوست داشتم برم اما اسیر این ترجمه هه بودم. هرچنر کار زیادی هم از پیش نبردم. 

تلفنی هم با عاطفه صحبت کردم. 

**** هم زنگ زد و یه نیم ساعتی صحبت کردیم! 

مامان اینا یک ساعت بعد اومدن و باهم دیگه یه عالمه فیلم دیدیم و دیگر هیچ!
حدودای یک بود که خوابیدم. 


نظرات 3 + ارسال نظر
حسین جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:05 ب.ظ http://www.efs.pib.ir

سلام دوست خوبم وب خوبی داری برات ارزو میکنم موفق بشی و میدونم که موفق میشی
راستی اگه دوست داشتی به ما هم
ما بهترین نیستیم و اولین هم نیستیم ولی بهترین ها را برای شما گرد آ وری کرده ایم

الناز جمعه 14 فروردین‌ماه سال 1388 ساعت 11:13 ب.ظ

سلام دوست خوبم
از وبلاگ خیلی خوبتون تشکر می کنم. یک پیشنهاد خوب برای قویتر شدن وبلاگتون دارم.سرچ باکس این موتور جستجوگر هم می تونه در سایت خودتون سرچ کنه هم در کل اینترنت. سرچ باکس هاش هم خیلی خوشکله. بهتون توصیه می کنم کدش رو به سایتتون اضافه کنید. نمونه و کد این سرچ باکس را می توانید در سایت اصلی موتور جستجوگر ببینید.

http://metasearchis.com/home/Search_Box.html صفحه دریافت کد

http://www.metasearchis.com صفحه اصلی موتور جستجوگر

مجتبی شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ق.ظ http://www.mo-ro.blogfa.com

سلام خوبی وبلاگ جالبی داری خوشم آومد می تونم طرز این قطرات باران رو در وبلاگم بنویسی در نظر دهی ممنون میشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد