´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۱۶ دی-ادامه ی خرید

سلام 

امروز صبح ساعت ۹ بیدار شدم. صبحانه ی مختصری خوردم. قرار بود برم از بانک پول بگیرم و بدهیمو بخاطر خرید دیشب به مامان بدم و با بابا بریم برای خرید بقیه ش. همین کارو کردیم و رفتیم خریدیم و بعد از بابا جدا شدم که برم دانشگاه. دیر رسیدم ولی بالاخره رسیدم. بخاطر خرید دیشب و امروزحسابی مفلس بودم!:دی 

ساعت یک و نیم توی راه برگشت به خواهری زنگیدم که اگه توی راهه صبر کنه باهم بریم. همینطور هم شد و منتظرم شد و ساعت دو باهم رسیدیم خونه. ناهار ماکارونی بود که با دوغ و  سالاد توی اتاق خودمون خوردیم. نماز خوندم و یکساعتی خوابیدم. بعد هم نماز شب رو خوندم و آماده شدم و رفتم کلاس. بعد از کلاس وحید از کتاب گرامری که بهش قرض دادم تشکر کرد. نجاری هم راجع به برنامه ی کلاس خصوصیم پرسید. بعدهم اومدم خونه. سر کوچه دو روزه که دارن برای یه سریال فیلمبرداری می کنن. 

اومدم خونه مامان و بابا شیرنارگیل-خرما درست کردن که زدم تو رگ. از ساعت هشت و نیم تا دوازده هم یه ضرب درس خوندم و یکساعت آخرو تست زدم. دیگه ایشالا فردا فصل جدید رو شروع می کنم.  

الانم که اومدم آنلاین. دیگه کم کم میرم لالا 

شب خوش

نظرات 2 + ارسال نظر
ماری پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ق.ظ http://www.naghz.blogsky.com/

دوست دارم قطره هاتو
:D

محسن پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:20 ب.ظ

سلام

این خریدتون چی بوده؟؟!


میگم تو هم هر روز هی برو از جلو دوربین رد بشو لااقل به عنوان رهگذز تو فیلم بیفتی!

سلام
اگه می خواستم بگم که می گفتم!:ی
مگه کم دارم؟!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد