´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

´°●¤دلنوشته ¤●°`

حرفهایم با خدا

۴ دی

سلام 

امروز صبح ساعت ده بیدار شدم. خانومی و شوهرش رفته بودن خرید و بچه ها خواب بودن. من یه کمی درس خوندم و تست زدم. یکساعت بعد خانومی اینا اومدن و برای صبحانه حلیم خریده بودن که خوردیم. بچه ها بیدار شدن و اونا هم صبحانه خوردن و منم اونا رو خوردم!:دی بعد هم لباس سقایی هاشونو پوشوندیم و بردیمشون سر کوچه که خیمه و اینا بود عکس گرفتیم و برشون گردوندیم خونه.  

برای ناهار در تدارک مرغ بود خانومی که تازه خریده بودن. کمی تی وی دیدیم و با سهیل متنی رو که می خواست تا حدودی ترجمه کردیم. ساعت چهار ناهارمونو خوردیم و خوابیدیم تا شیش.بعد فیلم سوپر استار رو دیدیم که البته من قبلن دیده بودم. بعد هم سهیل فیلم حریم رو آماده کرد تا ببینیم. یه چند دقیقه که گذشت من دیدم فیلمش ترسناکه رفتم توی اتاق و پنبه گذاشتم توی گوشم و یه فصل گرامر خوندم و تست زدم که راضی بودم. بعد از اینکه فیلم تموم شد رفتم پیش بچه ها و خانومی اینا. کلی باهاشون سرگرم بودیم.  

با سعیده هم تلفنی قرار گذاشتیم برای فردا عصر که بیاد خونه ی خانومی اینا. قرار بود بعد از چندسال همو ببینیم.  

خانومی سالاد الویه درست کرد که من چون دلم درد می کرد میل نداشتم. اما آخر شب خردم و خیلی عالی بود.  

حدود ساعت دو هم خوابیدیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد